#باغ_پاییز_پارت_98


-پاییز من میترسم.

-از چی میترسی؟

-پاییز ارغوان و زنش اونطور که من فکر میکنم فکر نمیکنم . پاییزنمیخوام ته دلت رو خالی کنم، اما بدون که اینها حقیقتِ . تو با ازدواجت با سروش جنگی عظیم به پا میکنی . حتی امکان داره سروش آق بشه از سمت پدر و مادرش . از ارث محروم بشه و هیچ کسی باهاتون رفت و آمد نکنه . حتی ممکنه که عروسی هم نتونی بگیرید . من مثل تو نیستم پاییز.برای من مهم نیست که عروسی بگیرم یا نه. اما تو رو میشناسم . میترسم دوباره از سمت اینها ضربه بخوری . پاییز تو روح لطیفت قبلاً خدشه دار شده . نزار که دوباره با حرفهایی که میشنوی خدشه دار بشه . پاییز خودت رو آماده رویارویی با خیلی از مخالفت ها بکن . پاییز تو با سروشی .اما امکان داره بعضی اوقات سروش هم خسته بشه و تو بشی مرهم دردش . پاییز اماده ای برای رویارویی با این مشکلات؟

با تعجب به حرفهای بهار فکر میکردم . یعنی چی که من قبلاً یک بار ضربه خورده بودم؟ یعنی چی که اون ضربه از سمت خانواده سروش بوده؟ من چه ضربه ای خورده بود؟ چطور بهار فکر میکرد روح من لطیف؟ چطور با این همه چیزی که از من میدونست باز هم این حرف رو میزد؟ چرا حرفهاش مرموز بود؟ شاید هم همینطوره که من روحم لطیفه . در غیر این صورت چرا با هر اشاره ای اشکم سرازیر می شد؟ چرا با هر حرف و توهینی قلبم از حرکت می ایستاد و دلم میخواست طرف مقابلم رو نیست و نابود کنم ؟هر چه به ذهنم فشار میاوردم چیزی به خاطرم نمی آمد . با این حال گفتم:

-میدونم بهار میدونم مرحله سختی رو در پیش دارم .اما من فقط سروش رو میخوام . عیب نداره که نمیتونم عروسی بگیرم .من هیچ وقت برخلاف اون چه که تو فکر میکنی رویایی نبودم . هیچ وقت کسی رو سوار بر اسب سپید ندیده بودم که بیاد دنبالم. من واقعیت گرا هستم بهار . اینطور نگاهم نکن . من بر خلاف تو که زیبایی ها رومیبینی اونها رو هم نمیبینم اونوقت تو چطور فکر میکنی که من از نداشتن عروسی و لباس سپید ناراحت میشم؟

بهار سرش رو تکون داد و گفت:

-تو رویایی نیستی اما شدیداً زود رنج و احساساتی هستی . پاییزمن بهتر از هر کسی تو رو میشناسم و میترسم که دوباره ضربه ببینی .آخ خدای من همون یک بار هم سخت و طاقت فرسا بود .

کلافه گفتم:

-بهار چی میگی؟ کدوم یک بار؟ من چه ضربه ای خورده بودم؟ بگو... بهار تو از خیلی چیزها خبر داری نه؟ تو باید بدونی دلیل این نفرتم چیه نه تو باید بدونی .. آره میدونم . تو باید بهم بگی که چرا من یه چیزی رو یادم نمیاد . بگو بهار . کمکمک کن تا بفهمم ....


romangram.com | @romangram_com