#باغ_پاییز_پارت_77
-به خدا شرمنده روتون شدم . خیلی ببخشید دستتون درد نکنه .من واقعاً نمیدونم چی بگم .. من ...
کاملاً معلوم بود که هول شده .نگاهی با تنفر به صورت پری که گوشه ای ایستاده بود و با لبخندی مزحک ما رو نگاه می کرد انداختم . بهار دستم رو فشرد . سر چرخوندم و نگاهش کردم .صورت سفیدش گل انداخته بود و چشماش رنگی دیگه داشت .
-خیلی خوب ما با اجازتون میریم .
و بدون اینکه منتظر بمونه دست من رو کشید و من هم به دنبالش روان شدم .
وقتی پا توی حیاط زیباشون گذاشتیم بهار دستم رو ول کرد و گفت:
-حیف که مادر خانمی داره وگرنه حالیش میکردم .
باورم نمیشد که این بهار باشه که اینقدر شاکی و عصبی . برگشتم و نگاهش کردم .با دیدن صورت من لبخندی زد و گفت:
-ولی خوب گذاشتن کف دستش .دختر میخواست مثلاً خودنمایی کنه که ...
و بعد زد زیر خنده .من هم خنده ام گرفت .هر دو میخندیدم . بهار دستم رو گرفت و با هم به سمت باغچه نزدیک در رفتیم . بهار دستش رو به روی گلبرگهای گل سرخی کشید و گفت:
-وای خدا چقدر این گلبرگها لطیفه پاییز .آخ چقدر من این گلها رو دوست دارم .با دیدنشون حس طراوتشون به من هم دست میده .
romangram.com | @romangram_com