#باغ_پاییز_پارت_72
-بچه ها چرا ایستادی؟ بیاید وسط ببینم....
دوباره صدای موزیک بلند شد و جوونهای پر از انرژی به وسط ریختند . اما پری دیگه اون شور و شوق سابق رو نداشت . هر کسی که دست رقص به سمتش دراز میکرد رو با بهانه ای پس میزد . برام عجیب بود . پری هیچ زمانی رقص رو رها نمیکرد . اما حالا .... پس حرف سروش زیاد به مذاقش سازگار نبوده که او رو تا این حد رنجونده .
بعد از صرف غذا عده ای خداحافظی کرده و از جمع فارغ شده بودند و عده ای در حال آماده شدن بودن . رو به بهار کردم و گفتم:
-بهار بریم؟ ما که دیگه کاری نداریم .
بهار دستش رو با کلنکس روی میز خشک کرد و گفت:
-آره دیگه ما به اندازه کافی کار کردیم ...
و بعد زد زیر خنده . خنده ام گرفت . خدای من این دختر چرا اینجوری بود؟ چرا اینقدر دوستش داشتم؟ چرا ؟ چرا ؟چرا؟
-ای افلاطون عوض اینکه اینقدر فکر کنی بیا بریم که من فردا امتحان دارم ....
کیفم رو روی دوشم جا به جا کردم و با هم از آشپزخونه خارج شدیم .
romangram.com | @romangram_com