#باغ_پاییز_پارت_68


همونطور که لبخند میزد با دو انشگشتش به چشمام اشاره کرد و گفت:

-تو نه اما این دو چشمای عسلی دنبالم میگشت ...

خنده ام گرفت اما خودم رو کنترل کردم و گفتم:

-اشتباه نکن . به دنبال تو نبودم . اصلاً دنبال کسی نبودم ... داشتم . داشتم...

-داتشی چی؟

-اصلاً تو اینجا چی کار میکنی؟ برو پیش پری جونت ....

زد زیر خنده .چقدر جذاب میخندید . انگار بعد از این همه سال بار اول بود که میدیدمش . چرا اینطوری شده بودم؟ من که هر روز سروش رو میبینم پس چرا امروز اینطوری شدم؟ چی عوض شده؟ من یا سروش؟ نه نه . این منم این احساس منه که تغییر کرده . نگاهم رو به چشمای سیاهش ریختم . در حالی که لحنم با نگاهم کاملاً متفاوت بود گفتم:

-حالا تو چی کار داری که اومدی کنار من؟




romangram.com | @romangram_com