#باغ_پاییز_پارت_38
-بیمزه ....
و بعد به بیرون شیشه چشم دوختم ....
با سر و صدایی که ما به راه انداخته بودیم استاد شاکی دستش رو روی میز کوبید و گفت:
-چرا اینطوری میکنید؟ اصلاً نباید به شماها استراحت داد . یه کم مراعات کنید ...
و بعد نگاه میخکوبش رو به صورتم دوخت . از اینکه متوجه شده بود باز هم مثل همیشه بانی سر و صداها من بودم خجالت کشیدم . صورتم گر گرفته بود . با خنده سرم رو پایین انداختم که صدای بنفشه دوستم رو شنیدم :
-وای . اینطوری خجالت نکش بیشتر خاطرخواهت میشه ها...
به سرعت سر بلند کردم و به بنفشه چشم غره رفتم . خنده ام گرفت . چرا یهو اینطوری عکس و العمل نشون داده بودم؟ بنفشه با اشاره ای به گوشه کلاس گفت:
-پاییز نگاه کن. باز دوباره داره تو ابرها سیر میکنه ...
romangram.com | @romangram_com