#باغ_پاییز_پارت_37
-چی شده؟ چرا اینجوری نگاهم میکنی؟
-هیچی داشتم به حرفهات فکر میکردم.
یک تای ابروش رو با تعجب بالا برو و چشمهای عسلیش رو تنگ کرد و گفت:
-به کدوم حرفهام؟ من که حرفی نمیزدم؟
لبخندی زدم و گفتم:
-بهار تو واقعاً آدمی؟
اول با تعجب نگاهم کرد و بعد شروع به خندیدن کرد .خندید و خندید تا خنده اش به قهقهه تبدیل شد . مرد راننده از آینه ماشین به ما نگاه کرد و لبخندی زد . نگاهم رو به صورت بهار دوختم و گفتم:
-چته؟ مگه من چی پرسیدم؟
-نه عزیزم آدم نیستم . آدم یه نفر بود و اونم همسر حوا بود ....
لبخند زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com