#باغ_پاییز_پارت_126
بهار نگاهش رو از صورت من گرفت و به چهره مامان که توی آشپزخونه بود دوخت و گفت:
-امشب میان مامان...
مامان ضربه ای به صورتش زد و گفت:
-خاک به سرم اینها امشب میان خواستگاری و اون وقت تو الان داری به من میگی؟
بهار سر تکون داد و گفت:
-مامان جون از قصد بهت نگفتم چون میدونستم که بیخودی میخوای شلوغش بکنی. من که قبلاً بهت گفته بودم اونها مثل ما نیستند.
-یعنی چی مثل ما نیستند؟ مگه آدم نیستند؟
بهار ریز خندید و گفت:
-مگه هر کسی عقایدش مثل عقاید ما نباشه آدم نیست؟ نه مادر من اتفاقاً آدم هستند و ادم های خیلی متشخصی هم هستند. همون پذیرایی معمولی کافیه اونها از بریز و بپاش زیادی خوششون نمیاد .
romangram.com | @romangram_com