#باغ_پاییز_پارت_117
برای اینکه خوشحالش کنم سرم رو تکون دادم و از روی کاناپه بلند شدم . به سمت اتاقم رفتم تا لباسم رو بپوشم . با صدای بلندی گفت:
-پاییز شناسنامه ات رو هم بردار...
سرم رو از میان چهارچوب در بیرون بردم و با تعجب پرسیدم:
-شناسنامه دیگه برای چی؟
لبخند زد و با صدای آهسته ای طوری که مامان داخل اتاق مجاور بود صداش رو نشنوه گفت:
-میخوام برم طلاقت بدم ...
خندیدم و در حالی که پشم چشم براش نازک می کردم گفتم:
-حالا بزار بله رو بگم بعد برام خط و نشون بکش....
در حالی که هنوز لبهاش به خنده باز بود چشم هاش برقی زد و با دستش ساعت دیواری روی اتاق رو نشون داد. سرم رو تکون دادم و با لبخند وارد اتاقم شدم . هنوز فکرم درگیر این بود که برای چی شناسنامه ام رو میخواد. نکنه نظرش عوض شده؟ نه خودش گفت هنوز موقعیت برای ازدواجمون نیست. پس برای چی شناسنامه ام رو میخواست. اون هم الان این وقت صبح. نه نه. فکر نمیکنم...
به آینه نگاه کردم . لبهام میخندید. چقدر این آینه شیک نیم دایره ای با آینه مستطیلی توی اتاقک کوچکمون توی باغ ارغوان فرق داشت. از سر و روی این آینه هم تجملات میریخت. طراحی های دور آینه چوبی هم نشان از ثروت بود. نگاهم رو از کنده کاری های چوب آینه گرفتم و به خودم نگاه کردم. گره روسری ام رو سفت کردم و در حالی که هنوز لبهام میخندید برای آخرین بار شناسنامه ام رو توی دستم چنگی انداختم و از اتاق خارج شدم .
romangram.com | @romangram_com