#باغ_پاییز_پارت_113
-مادر جون بیشتر از چشمام ازش مراقبت میکنم. قول میدم.
مامان با مهربانی اشکهای جاری روی صورتم رو پاک کرد و دستم رو توی دستای گرم سروش گذاشت . سروش نگاه بی قرارش رو به چشمهام دوخت و فشاری خفیف به دستهام وارد کرد .
به اصرار زیاد سروش مجبور شدیم تمامی وسایل قدیمی به جز صندوق طرح داری که مامان خیلی بهش علاقه داشت رو سر کوچه بزاریم. زمانی که قدم به آپارتمانی که سروش از اون به عنوان مهریه ام یاد کرده بود گذاشتم حس کردم نفسم در حال بند آمدن است. از دیدن آپارتمانی که در یکی از بهترین و خوش آب وهوا ترین مناطق تهران بود، از اون همه سخاوت سروش شادی بی مانندی رو در تک تک یاخته های وجودم حس کردم . وقتی قدم به دورن آپارتمان 80 متری که دو اتاق خواب داشت و دارای پذیرای مبله که طبق مد روز چیده شده بود گذاشتم از شدت تعجب دهانم باز مانده بود .وجود آشپزخانه اوپنی که هالوژنهای رنگیش فضای اتاق رو رویایی کرده بود قلبم رو مالامال از شادی کرد. تمامی وسایل رفاهی در آپارتمان وجود داشت. از دیدن بالکنی که در گوشه اتاق پذیرایی بود با ذوق به داخلش سرک کشیدم و از دیدن دو صندلی چوبی با میزی کوچک و طرح دار قهوه ای رنگی که روبه روی اون دو صندلی قرار داشت حس کردم خنجری در قلبم فرو رفت . از اینکه سروش تمامی وسایل آن آپارتمان رو با عشق به اینکه روزی با من در اون زندگی کنه خریداری و چیده بود ناراحت بودم . حتی این نوع نگاه رو هم در چشمان مامان حس میکردم .زمانی که سروش ما رو ترک کرد تا برای شام چیزی تهیه کنه مامان رو به من و بهار کرد و با بغضی که در گلو داشت گفت:
-باید به فکر جایی برای زندگی باشیم.
با بغض نگاهش کردم و گفتم:
-مامان این چه حرفی که میزنی اینجا هم مثل خونه خودمون میمونه.
مامان نگاه حق به جانبی به سمتم انداخت و گفت:
-پاییز جان سروش اینجا رو برای خودش و همسر آینده اش خریده. قرار نیست ما با حضورمون مانع از این موضوع بشیم.
سر برگردوندم و با ناراحتی فریاد زدم :
romangram.com | @romangram_com