#باغ_پاییز_پارت_109

-راستش من چند ماه پیش یه خونه خیلی شیک و قشنگ خریده بودم به امید روزی که دستت رو بگیرم و ببرمت اونجا باهم زندگی کنیم .اما ... حالا که اینطوری شد. طوری که باعث خجالت من شد. شما میرید اونجا زندگی میکنید تا وقتی که من یه خونه اجاره کنم که لیاقت تو رو، لیاقت قدمهای قشنگت رو داشته باشه . میخوام عطر حضورت توی اون خونه پر بشه پاییز. میخوام همه جا پر بشه از خاطرات من و تو پاییز . فقط پاییز. فقط پاییزی که دل من رولرزوند . پاییزی که با بودنش شاد بودم و جویای کلام زهر اگینش. پاییز چقدر کل کل کردنهات رو دوست داشتم .چقدر خوشم میومد که مودبانه و جسورانه جواب هر کسی رو میدادی بدون اینکه بترسی . بترسی از فردا .پاییز چه شبهایی رو تنها توی اون خونه میموندم و به یاد تو چشمهام رو هم میگذاشتم . به یاد روزی که تو رو کنارم حس کنم و عطر نفسهات سینه ام رو پر کنه. پاییز ... وای پاییز باورت نمیشه که چقدر از اینکه کنارمی خوشحالم. هنوز هم حس میکنم این لحظه ها رو تو خواب میبینم...

از این همه احساسش احساس شرم کردم . اینقدر دوستم داشت؟ نگاهش جویای نگاهم بود . جویای محبتم . حس می کرد خواب میبینه و نیاز داشت کسی بهش بگه این رویا نیست. این خواب نیست . نیاز داشت اون کس من باشم و من هم نیاز داشتم تا خودم باورم بشه. لبخند زدم و گفتم:

-سروش من حاضرم با تو قله قاف هم بیام به شرطی که تو کنارم باشی . به شرطی که قول بدی ازم زده نشی . به شرطی که ...

دست روی لبهای داغ و ملتهبم گذاشت و گفت:

-دیگه این حرف رونزن . سروش بدون پاییز میمیره .میخوام از امشب لحظه های شادی رو شروع کنیم . باهم دیگه من و تو .پاییز و سروش . یه زندگی عاشقونه ای که همه حسرت لحظه لحظه اش رو بخورن . حسرت خوشبختی که در انتظار ماست .

دستم رو روی دستش گذاشتم و از لبم جداش کردم . دستم رو نزدیک لبش برد و حرار لبهاش روی دستم رو سوزوند . با شرم سر به زیر انداختم و گفتم:

-سروش مامان ...

-مامان چی؟

-میترسم راضی نشه . خیلی ناراحت بود .کلی هم نفرینم کرد ...

دستم رو فشار خفیفی وارد کرد و گفت:

romangram.com | @romangram_com