#باغ_پاییز_پارت_108
-پاییز با مامان حرف زدم گفت که پری هر چیزی دلش خواسته گفته . منتهی دروغ گفته بود .گفته بود که تو به من پیشنهاد دادی . پاییز همه چیز رو بهش گفتم .گفتم که عاشقتم و میخوامت . گفتم که اگه اون سر دنیا هم میرفتی دنبالت میومدم . پاییز من ... من دوستت دارم پاییز این رو بهش گفتم . من بدون تو نمیتونم زندگی کنم . پاییز من شرمنده روی توام . شرمنده روی مامانت و بهارم .من نمیدونم باید چی بگم . به خاطر پری من اول کار شرمنده روتون شدم .نباید اینطوری میشد. باید همه چیز بی سروصدا میشد . دلم میخواست کم کم همه چیز رو بهشون بگم تا بفهمن اونطوری که فکر میکنن نیست . پاییز میخواستم بهشون پسرهای پولداری که هر روز بهت پیشنهاد میدادن رو نشونشون بدم و بگم که پاییز اهمیتی برای پول قائل نیست . اما حیف. حیف که پری همه چیز رو خراب کرده بود .من میدونم مامان و بابا تو رو دوست دارن . مامان همیشه خودش میگفت دلم میخواد یه عروس به خانومی پاییز و فهمیدگی بهار داشته باشم . پاییز مامان و بابا تو رو دوست دارن . منم ... منم که بدون تو نمیتونم زندگی کنم . پاییز من رو ببخش. من شرومنده روتم به خدا...
چقدر حرفهاش آرومم میکرد . چقدر متین و فهمیده بود که به جای پری و مادرش اون شرمنده بود . سرش رو با خجالت پایین انداخته بود و از آرزوهاش حرف میزد . بغضم رو فرو خوردم و گفتم:
-سروش حالا چی کار کنیم؟
سرش رو بالا اورد و به چشمهام خیره شد . در نگاه سیاهش غرق شدم . نم اشک در چشماش نشسته بود و ستاره های نگاهش اسمم رو صدا میکرد . در چشماش دریایی از صداقت وجود داشت . اطمینان داشتم که این مرد تکیه گاهی امن برای زندگی من میشه . فقط خودش رو میخواستم.
-پاییز به من قول بده که توی این مصیبت کم نمیاری . بهم قول بده که پیشمی . همیشه کنارمی . پاییز من اگه بدونم تو با منی حاضرم به خاطرت کوه رو هم بشکافم .
حالا مامان رو میفهمیدم . حالا درکش میکردم زمانی که پدر با همه نداریش خواستار تک دختر خان دهکده شده بود چه وضعی داشت . مامان به نداریش نگاه نکرده بود . به وضع مالی پدربزرگ نگاه نکرده بود . به خواستگارهای رنگ و وارنگی که داشت نگاه نکرده بود. به چشمهای معصوم و عاشق بابا نگاه کرده بود و بدون اجازه پدر به عقد بابا در اومده بود . زمانی که عاق والدین شده بود باز هم نگاهش چشم های مهربان و عاشق بابا رو جستجو میکرد . زمانی که از ارث محروم شد باز هم نگاه بابا عاشق بود .زمانی که پدربزرگ از غصه مادر دق کرد و مرد باز هم نگاهش جویای نگاه عاشق و معصوم بابا بود. حالا این من بودم که حاضر بودم به خاطر سروش پی همه چیز رو به تنم بمالم . من سروش رو میخواستم با همه بد و خوبش .با همه مصیبتش . با اینکه میدونستم راه سختی در پیش دارم . با اینکه میدونستم نمیتونم از این به بعد رنگ آسایش رو ببینم . هنوز نگاهم درگیر چشمهای معصومش بود.
لبخندی تلخ زدم و گفتم:
-باهاتم که الان اینجا کنارتم سروش . سروش اگه تو من رو دوست داری من هم دوستت دارم ... سالهاست...
کلمه اخر رو زیر لب گفتم تا سروش متوجه نشه که من سالیان سال که میخوامش و عاشقشم . سروش دستش رو روی فرمون ماشین گذاشت و با لبخند گفت:
romangram.com | @romangram_com