#آوای_عشق_پارت_25
من شهامتم زیاده
هیچکسی هنوز تو دنیا
مثل من که دل نداده
مثل پرواز پرنده
توی قلب اسمونا
من دلو به عشق سپردم
توی قلب کهکشونا
پر زدم من توی چشمات
با تو من پرواز کردم
من از پایان میترسیدمو اغاز کردم ...
هیچی از اطرافم نمیفهمیدم و فقط داشتم با تمام عشقم به اوا نگاه میکردم ... انگار میخواستم بهش بفهمونم که چقدر میخوامش ... تمام وجودم اونو فریاد میزد ... تک تک سلولای بدنم توی اون چند سال فقط منتظر دیدنش ... شنیدن صداش ... لمس وجودش و فهمیدن عشقش نسبت به من بودن ... از وقتی که فهمیدم عاشقم و حاضر شدم بخاطرش کلی با خانوادم بحث کنم سر ایران اومدنمون و زندگی در اینجا..با اینکه مامان موافق بود ولی بابا مخالفت شدیدی داشت و نمیخواست بیاد بالاخره اونجا کارش گرفته بود و دوس نداشت از صفر شروع کنه ...
با صدای اوش که میگفت پیاده شو رسیدیم دست از فکر و خیال برداشتم و سعی کردم یه امشبه رو واسه خودم سخت نگیرم ...
وارد رستوران شدیم ... به پیشنهاد اوش رفتیم و سر یه میز گوشه رستوران نشستیم جای دنجی بود و بیشتر فضاش مثل کافی شاپ بود تا رستوران ... گارسون اومد و بعد از گرفتن سفارشات رفت ... توی این فاصله سکوت بود که بین ما حاکم بود ... نمیدونم چرا اوا از وقتی که پیاده شده بودیم اینقدر ساکت بود ... فکر کردم بابت خاموش کردن ضبط و قطع کردن اهنگش ناراحته ... از این فکر صورتم جمع شد ... من نمیتونستم قهر و ناراحتی اوا رو برای خودم ببینم ... رو کردم به اوا که دیدم با یه حالت گیجی به یه نقطه خیره شده ... تعجب کردم ... یعنی وقتی میخواد فکر کنه اینجوری میشه؟!..با تعجب رد نگاه اوا رو دنبال کردم و رسیدم به میز روبه رویمون که چهار تا پسر جوون نشسته بودن دورش و داشتن واسه اوا چشم و ابرو میاومدن و کاغذ نشون میدادن ... با دیدن این صحنه خونم به جوش رسید و از عصبانیت به نفس نفس افتادم ... دستام مشت شدن..با چشمای خونی برگشتم و به اوا نگاه کردم..اون حق نداشت به اونا نگاه کنه ولی دیدن اوا بدترم کرد چون هنوزم به اونا زل زده بود و اینبار با چشمای ریز شده نگاهشون میکرد ...
- چیه خیلی از اونا خوشت اومده؟!میخوای برم برات شمارشونو بگیرم ها؟! ...
نگاه متعجب اوا و اوش روی من ثابت شد ... اوا اینبار با تعجب و گیجی که دیوونه کنندش کرده یود بهم نگاه میکرد..انگار یه علامت سوال بزرگ روی سرش بود ...
romangram.com | @romangram_com