#آرامش_غربت_پارت_79

خنده های ریز سالار و مازیار باعث شد لبخند محوی بزنم که گفت:

ـ مزاحی نشونت بدم که حظ کنی عزیز!

آب دهنم رو قورت دادم...یه سر و گردن از من بلند تر بود...اما مازیار هم قد من بود سالارم یه ذره از من بلند تر.....هیکلشم ورزشکاری بود و معلوم بود واسه ساختن عضله هاش وقت صرف کرده...

من ـ باشه مشکلی نیست!

آرمین یه تای ابروشو داد بالا و گفت:

ـ آره نبایدم مشکلی باشه!

من ـ خب بهتره یکم انتقاد پذیر باشید!

آرمین ـ بهتره نقد هارو جلو روی خود شخص بیان کنید!

حرصم گرفت و خواستم چیزی بگم که سالار پاچه شلوارمو گرفت و هی کشید که یعنی بشین! چشم غره ای بهش رفتم و نشستم...خوب شد نزد تو گوشم! وایی!

آرمین دیگه بحثو ادامه نداد و رفت تو آشپزخونه....

سالار ـ واقعا که آرمین بی مخه! تو که میدونی چرا سر به سرش می ذاری؟

من ـ با کرم آشنایی داری؟

مازیار ـ خودشو میگه ها!


romangram.com | @romangram_com