#آرامش_غربت_پارت_74
جفتشون از این حرفم خندشون گرفت و مازیار عاقل اندرسفیهانه نگام کرد و گفت:
ـ ببخشید میشه بگی منظورت دقیقا از واژه لطیف چی بود؟!
خنده ام گرفت و گفتم:
ـ چه میدونم، نقاشی، عکاسی، عکاسی، مثلا عکاسی، یه چیزی مثه عکاسی!
مازیار دستاشو به حالت تسلیم بالا آورد و گفت:
ـ باشه باشه گرفتم!
سالار ـ از نظرم بهتره بری تو یکی از این آموزشگاها ، عکاسی تدریس کنی!
من ـ اوووف محشره! ولی کجا و چطوری؟
سالار ـ کاری نداره...میری تو یه آموزشگاه و میپرسی عکاسی نمی خوان بذارن؟ بعد اگه گفتن نه تو پیشنهاد میدی و شاید پیشنهادت بگیره و قبول کنن!
دستامو بهم کوبیدم و گفتم:
ـ مرســـــی! عالیـــه!
سام دوباره اومد کنار پای من و بالا و پایین پرید و گفت:
ـ عالیه عالیه!
romangram.com | @romangram_com