#آرامش_غربت_پارت_73

سالار ـ با اجازتون!

مازیار ـ به سلامتی!

به سالار لبخندی زدم و تازه یادم افتاد باید خوشحال باشم! با ذوق گفتم:

ـ مازیار...فریبا جون قبول کرد که کار کنم!

مازیار ـ خداروشکر! ولی کار کجا بود؟

جا خوردم و گفتم:

ـ یعنی چی کار کجا بود؟

مازیار ـ من فکر کردم قبول نمیکنه الکی بهت قول دادم کار واست جور کنم!

من ـ ولی....خب من میخوام کار کنم!

سالار ـ خب میتونی بیای تو شرکت ما کار کنی؟

مازیار ـ گمشو بابا ، بیتا بیاد اونجا کار کنه؟! اصلا امن نیست!

سالار ـ چشه؟ خیلی هم خوبه شرکتمون میتونه منشی بشه...

من ـ نه...! تو شرکت نه...یه کار لطیف!


romangram.com | @romangram_com