#آرامش_غربت_پارت_61
من ـ که چی بشه؟
فریبا ـ تو دخترشی...
با سرتقی گفتم:
ـ میدونم...فریبا جون میشه درباره اش حرف نزنیم؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
ـ هرطور مایلی!
دوتا لیوان چایی آورد و نشست پیشم...سام رو گرفتم بغلم و یکم باهاش بازی کردم...اونم از من خوشش اومده بود چون همش باهام بازی می کرد و اصلا غر نمی زد...گرفته بودمش تو بغلم اونم با انگشتای کشیده ام بازی می کرد...خواستم یه قلوپ از چاییمو بخورم که دسته اشو گرفت و به دهنش نزدیک کرد! با خنده گفتم:
ـ آروم باش...صبر کن، اینطوری...
یکم فوتش کردم و آروم دادم بخوره!
قیافه اش رفت توهم! پرسیدم:
ـ تلخه؟
سام سرشو تکون داد و گفت:
ـ آله اخهه!
romangram.com | @romangram_com