#آرامش_غربت_پارت_175

سام رو دادم به آرمین و آروم از ماشین پیاده شدم! طوری قدم بر می داشتم که نفهمه! آروم آروم بهش نزدیک شدم ، نفس عمیقی کشیدم و به طور ناگهانی دستمو گذاشتم رو چشماش و لبخند شیطنت آمیز و عریضی زدم که هانیه جیغی زد و با آرنج محکم زد تو شکمم و بازومو گرفت و اینبار من بودم که از ته دل جیغ زدم ولی هانیه محکم منو پرت کرد رو زمین...از درد یه لحظه زبونم بند اومد! شانس بیارم جاییم نشکسته باشه! با حرص به هانیه زل زدم...خواستم چیزی بگم که با جیغ هانیه دوباره پلکامو بستم...

هانیه با دیدن من حسابی جا خورد و با پشیمونی و ناراحتی گفت:

ـ واییـــی بیتا تویی؟؟ وای من شرمنده ام! بیتا ، حالت خوبه؟! کمرت درد گرفت؟!

با حرص و صدای ضعیفی گفتم:

ـ نه پ! عمه اته! خاک تو سری! صدبار گفتم از این فنت استفاده نکن اول بپرس کیه بعد! نکبت بیشعور! ناقصم کردی!

به محض اینکه تو جام نیم خیز شدم هانیه به شدت بغلم کرد که دیگه مطمئن شدم ناقص شدم!

هانیه ـ ببخشید عزیزم ببخشید! همش تقصیر خودته! هی بهت میگم منو نترسون تو یه جای خلوت خب من چه فکری باید بکنم؟!

خندیدم و گفتم:

ـ باشه حالا خرابش نکن بیا بغلم!

خیلی طولانی همو بغل کردیم ، تو همین لحظه صدای پای آرمین اومد! هانیه سریع سرشو بالا گرفت که من گفتم:

ـ هانیه ، ایشون مازیاره!

هانیه ـ جیغی کشید و گفت:

ـ مــــازی!


romangram.com | @romangram_com