#آرامش_غربت_پارت_170
آرمین ـ بله؟!
دو دلی و تردید رو کنار گذاشتم و همه چیو بهش گفتم...چاییشو گذاشت رو میز و گفت:
ـ این که ناراحتی نداره! میریم دنبالش!
با هیجان گفتم:
ـ راست می گی؟!
آرمین یه نگاهی بهم کرد و گفت:
ـ بیتا! بعضی وقتا یادم میره یه دختر بزرگی!
خنده ام گرفت و گفتم:
ـ خودتو مسخره کن!
آرمین ـ مسخره نکردم! ولی این هیجانای بچگونه ات برام جالبه! در عین حال که دختر شاد و سربه هوایی هستی ، خیلی قوی و محکمی!
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم...بعد یهو یاد کرم ریزیم افتادم و گفتم:
ـ آرمیــــن!
آرمین با کلافگی گفت:
romangram.com | @romangram_com