#آرامش_غربت_پارت_169
خندیدم و گفتم:
ـ یعنی اینقدر با جذبه ام؟!
آرمین ـ بله در این حد!
دوباره خندیدم و گفتم :
ـ خب بعدش؟!
آرمین ـ هیچی با ترس و لرز بچه رو آوردم گذاشتم رو تخت...
به اینجاش که رسید یهو جدی شد و دیگه ادامه اشو نگفت...منم دنباله بحث رو نگرفتم...هیچ کدوم نمی خواستیم درباره حساس ترین قسمت دیشب بحث کنیم...
از حموم اومدیم بیرون ، چایی آرمین سرد شده بود! چاییشو براش عوض کردم و دوباره اومدم نشستم پیشش...
همینطور که چاییشو مزه مزه می کرد بهش خیره شدم...میخواستم قضیه هانیه رو بگم...
آرمین ـ چیه؟!
من ـ چی چیه؟!
آرمین ـ یه جوری نگام می کنی!
من ـ اممم آرمین...
romangram.com | @romangram_com