#آرامش_غربت_پارت_149

هانیه ـ باز این بی ادب شد!

من ـ چطــوری؟!

هانیه ـ دلم برات تنگ شده بود! یه خبر بد و یه خبر خوب! کدومو اول دوست داری بشنوی؟

با هیجان گفتم:

ـ اول خبر بد!

هانیه ـ بابات اینا دارن میان بوشهر!

من ـ خسته نباشی! می دونستم!

هانیه ـ و ایـــنک خبر خوب!

من ـ خب بگو دیگه...!

هانیه ـ اول برو یه لیوان آب قند بردار بیار از خوشی پس نیوفتی!

من ـ گمشــو!

هانیه ـ برم یا بگم؟

با حرص نیمچه جیغی کشیدم که غش غش خندید و گفت:


romangram.com | @romangram_com