#آلا_پارت_82
- سلاله رسوند.
سردار - آهان خوبه ، تاریک میشه باهم برگردید حتما .
- خب سلاله که تنها میشه ، باید کلی راهو تنها بره .
سردار - سلاله تنش اولا سالمه دوما مجرده ها ، یکم تفکیک سازی کن ... «آره تفکیک می کنم من متأهلم ... من یه شوهر دارم که ...»باید بیای خونه شام درست کنی «با حرص فکرمو ادامه دادم ، که مرگ شکمشو داره».
معلومه که مرگ شکمشو داره از صبح یکی هست که تموم نیازای دیگه شو پر کنه ، باید بکشونیش سمت خودت اون شب نگاهت می کرد ، خیره و زل زده ... باید چیزایی بپوشی که بازم نگات کنه ... به واسطه ی این رو بند تو خونه پیش سردار همیشه لباسای پوشیده تنته خوب معلومه که فقط باید به شکمش فکر کنه ...
حوله رو دستش دادم و گفتم : شام یخ کرد بدو ...
سردار دنبالم راه افتادو گفت: دیگه کاراتو توضیح بده
- چی ؟!!
سردار - وقتی از کارات بی خبرم یه اتفاقی مثل امروز می افته و حاجی هی سوال می کنه و من نمی دونم پیشش خار میشم کوچیکم میکنی ، تحقیر می شم ...
«نگام کرد و با اخمی از درگیری فکری گفت»:
-اصلا باید بگی، بگی کجا میری چیکار می کنی کی میای.
-فقط چون می ترسی حاجی سوال کنه و بی جواب بمونی ؟
«سردار نگام کرد و نفسی غمگین کشیدم و گفتم»: روی کاغذ جدول زمان بندی میدم حفظ کن جواب داشته باشی.
سردار-شد یه بار بگی "چشم "
- از ته دلت نبود "چشم "نمی گم .
سردار - یعنی چی از ته دلت نبود.
- از ته دلت بگی ، نگرانم باشی، چون مهم باشم بگی ...«با بغض گفتم»: نه برای حاجی که وقتی بگه زنت کو سریع به ساعتت نگاه کنی و بگی شیش شیش عصر ، شیش عصر یعنی offکاری و حرکت به سمت خونه ، حاجی کارش داره تموم می شه بره خونه ...
سردار یکه خورده نگام کرد و گفتم : شبیه ، شبیه خانومیت که گاهی نصف شب زنگ می زنی و شاکی بهش می گی کجایی؟ بهت میگم کجایی؟ همین الان میری خونه ... از خونه بهم زنگ می زنی ...
«سردار غمگین و وا رفته نگام کرد و گفتم» : فکر می کنی نمی شنوم ؟! بعد راه میری هی تو اتاقت راه می ری حتی صدای پاتو از تو اتاقم می شنوم که نگرانشی بعد یه ربع زنگ میگی ؟ پانی رسیدی ؟ بهت میگم رسیدی ؟ از اونجا تا خونه ده دقیقه راهه .چرا هنوز نرسیدی ؟ داری چیکار می کنی ؟ ...
«اشکم از چشام ریخت ، خاک توسرت آلا داری جلوی سردار گریه میکنی ؟! آره چون اون کارش بیشتر غرورمو میشکنه ...»
حفظ شدم ... حفظ شدم خاک توسرم اومدم بلند شم سخت و محکم گفت :بشین .
«بی اختیار باز نشستم و آروم به گوشه کنار سقف بی هدف نگاه کردم و گفتم»: بعد که اون زنگ میزنه هی میگی ببخشید عشقم ... ببخشید خانومم ... «وااای ! واااای من بندو آب میدم با اشکام با دست محکم رو چشمم کشیدم با صدای گرفته گفت :
نکن چشات.درد گرفت !
-چشمای خودمه بی خود می کنند جلوی تو خیس میشن .
سردار با ترحم نگام کرد جیغ زدم :با دلسوزی نگام نکن .
@romangram_com