#آلا_پارت_61
سرمو برگردوندم و گفتم : عروسی یعنی بزن و بر*ق*ص.
سردار - آهان چون ل*خ*ت نکردی خودتو اون وسط تو مردا بلولی ناراحتی؟
با عصبانیت نگاش کردم و گفتم : حرف دهنت رو بفهم. این قدر خودتو نزن به نفهمی.
جوابم رو نداد و دست به سینه شدم و با حرص به برنامه ی مسخره ای که ظاهرا برای مردم بدم نبود که می خندیدند نگاه کردم.
گوشی سردار زنگ خورد، به گوشی توی دستش نگاه کردم زده بود missis چنان پوزخند صدا داری زدم که سردار نگام کرد و گفتم: missis!?
سردار اخم کرد و گفتم : بزن my love براش کمه missi
سردار تماس رو بست و گذاشت تو جیبش و گفتم: قهر می کنه ها! جوابشو بده.
سردار با حرص و با دندونای روی هم گفت :
- آلا به خاطر سلامتی خودت خفه شو.
با حرص گفتم : ازت متنفرم سردار، تو زندگی منو ازم گرفتی جلوی چشمم هم داری به رابطه ی کثیفت ادامه میدی....
سردار یهو از جا بلند شد و ازم دور شد. با حرص و نفس زنان نگاش کردم دلم می خواد وسط همین عروسی جیغ بزنم همه بفهمند قضیه چیه...
-عروس خانم!
سر بلند کردم، دیدم حاج آقاست، اومد جای سردار نشست.
با اخم سر به زیر انداختم و گفت : هنوز با اون زنه است؟
یکه خورده سر بلند کردم و به حاج آقا نگاه کردم و پوزخند آرومی زدم و گفت:من پدرم. می فهمم بچه ام خطا بره.
-سردار نمیدونه می دونید.
حاج آقا-سردار خودش رو به نفهمی زده که من نمی دونم، قبلا بهش اُلتیماتوم دادم.
با اخم سر به زیر انداختم و حاج آقا گفت : زن ها همه چی رو تحمل میکنند جز خ*ی*ا*ن*ت رو. حتی اگر عاشق مرد زندگیشون نباشن.
تند و گزنده گفتم: برای من مهم نیست.
حاج آقا با تلخی لحنم سکوت کرد و آروم گفت: بهت نمیاد این قدر ضعیف باشی.
سر بلند کردم و نگاش کردم.
یه ابروش رو داد بالا و گفت: شبیه سرباز های همیشه آماده باش هستی، کی و چی باعث شده تسلیم بشی.
- تسلیم چی ؟!
حاج آقا - یه زن دیگه!!
نگاهم تو چشمای پر از حرف و منظور حاج آقا جا موند، آروم گفت:
@romangram_com