#آلا_پارت_134

اونه که به سردار نزدیکه و آمار داده،بترس ازش ...آدم شو سلاله،آدم!منو ببین جام افتاد ته جهنم با اینکه شیوه تو رو نداشتم.
سلاله-آخر من که کاری نمی کنم.
-من تو رو که می شناسم هرهرکرکر دل یارو رو به قول خودت می بری میذاری تو آب نمک هرجا لازمش داشتی از آب نمک درش میاری ،نکن!خواهر من نکن،میدونی کارما چیه؟
یعنی من یادم میره تو یادت میره ولی زندگی یه کاری میکنه نه من یادم بره نه تو ،عبرت بگیر .
سلاله-من دیگه باهاش کار ندارم سلام علیکم نمی کنم.
-آره خوبه از اون ور بوم بیفت.
دراتاق باز شدسردار بااخم اومد توو گفتم :گوشی رو به سردار گفتم :چیه؟
سردار-با کی حرف می زنی ؟بدو راه بیفت.
-خودت پاشو برو من نمیام.
سردار-نمیای؟!!!مگه دست توئه ؟بپوش ببینم.
سلاله-چی شده ؟
-به اون ماکان بی شعور بگو برای چی عکسا رو بر نداشته؟
سردار-برای چی داری خبر میدی؟تو ضیح برای چی میدی؟من همینطوری پدرشو درمیارم.
سلاله-پدر کیو درمیاره ؟ماکان؟!شوهرت وحشی شده؟چشه؟چرا دست و پای همه می پیچه؟می خواد سرشو بخوره؟
-آره دیگه اینم یه جور مرضه.
سلاله-زنگ بزنم ماکان بگم؟
-آره.
سردار-آلا؟!
-سلاله کار نداری؟فهمیدی چی گفتم؟
سلاله-آره بابا فهمیدم ،مرده شور اقبالتو ببرن که پای ماهم گیره.
سردار-سریع زنگ زدی اطلاعات دادی.
با حرص گفتم:آره ،آره ،خواهرمه،من بزرگترشم،اجازه نمی دم هرکی در موردش دهنشو باز کنه حرف بزنه.
سردار با اخم نگام کرد و...انقدر اجبار و اصرار کرد که رفتیم کلانتری،شبانه ماکان و با پلیس در گیر کرد به جرم اینکه از عکسای من سوء استفاده کرده،انقدر قضیه رو کش داد که بد بخت ماکان و انداخت تو بازداشتگاه بعد آروم نشست.
تازه به اینجا ختم نکرد،فردا صبحش بازور با تهدید اینکه به حاجی زنگ می زنم آبروت بدتر میره...مجبورم کرد شکایت کنم...
قشنگ زده بود به سرش ،اینو نه تنها من می گفتم همه فهمیده بودن ،سردار زده به سرش.

@romangram_com