#آخته_پارت_53

- من دیرم شده، میرم دانشگاه!

مادر غرق و خیره به حاشیه سفره بود؛ برای همین حرفم را نشنید.

به سرعت از خانه بیرون زدم. در حیاط را باز کردم و با ضرب عمداً بستم. صدای بلندی داد و من دقیقا همین را می‌خواستم! بگذار همه فکر کنند لیلی همان لیلی روزهای قبل است که با عجله و بی‌حواس در را محکم می‌کوبد. به خانم چادری که از صدای بلند بسته شدن در شوکه شده بود، نگاه کردم و با لبخند ملیحی سلام کردم. با خنده‌ای جواب سلامم را داد و رفت. شانه‌ای بالا انداختم و به طرف دانشگاه حرکت کردم. حدودا بعد از یک ساعت به دانشگاه رسیدم. یک راست سر کلاس رفتم. هنوز استاد نیامده بود. از بچه‌ها که پرسیدم گفتند مشکلی برایش پیش آمده و دیر می‌آید با فراخی خاطر روی یکی از صندلی‌ها نشستم و به ریحان پیام دادم. فوری جواب داد و گفت:

- امشب وقت داری؟

با به یاد آوردن آخرین مهمانی و شب قبل گفتم:

- نه نیستم!

بی وقفه جواب داد:

- مهمونی نیست! می‌خوام ببرمت جایی!

کنجکاو پرسیدم:

- کجا؟

دوباره سریع جواب داد:

romangram.com | @romangram_com