#آخرین_شعله_شمع_پارت_52

-کلیه مو قاچاق کردی؟
از سوالش یکه خوردم.پنبه را برداشتم و با تعجب بهش زل زدم.
-پزشکها نمی تونند بد باشند؟؟ می تونند ! اونها هم آدمند!
-بخواب..بخواب دختر خوب که خیلی داری عوضی می ری!
**********
برای لحظه ای گیج و گنگ نگاهش را به اطراف چرخوند. تا نگاهش روی من نشست.
-بهتری؟
-سرم....
پتویی را که روش انداخته بودم کنار زد و ادامه داد:( سرم یه کم درد می کنه)
-طبیعیه
بلند شدم و تلفنش را به دستش دادم.
-به توکا زنگ بزن . سه ساعت وقتی که بهمون داده بود ، تموم شده...حتما نگرانته..
با ابهام نگاهم کرد و با تردید گوشی را گرفت.
-چی بگم..بگم کجام
-بگو حاضر بشه بریم دنبالش سه تایی بریم یه نهاری بخوریم و بعدش هم ساعت ملاقات که رسید بریم ملاقات عموم..البته اگه دوست داشتید....
هنوز هم با تردید و گنگ نگاهم می کرد. رو تک تک کلماتم دقیق می شد و سعی می کرد صحت و سقمش را از نگاهم بیرون بکشه.
-و اگه دوست نداشته باشیم؟
-کدومش را ؟ نهار خوردن یا ملاقات؟
-هر دو
-هیچی می مونید خونه به همین سادگی...
-کدوم خونه؟
-همون جایی که الان هستید
-من دیگه یک دقیقه هم اونجا نمی مونم
-حتی اگه صاحبخونه را ببینی؟
-حتی اگه صاحبخونه را ببینم
-پس می خوای چیکار کنی؟ با گردن کج برگردی پیش حامد و بگی غلط کردی ..؟
-نه...پنجاه تومن دوم را بر می گردونم و با همون چک اول یه جای خوب پیدا می کنم...
-مانعی نداره....هر طور مایلی
لعنتیِ سرتق! باید بهش پر و بال می دادم تا بپره ..حس اسیری، طغیان زده ترش می کرد اما می دونستم که اگه رفتنی بشه ، برگردوندنش یک ماراتن نفس گیر ِِ دیگه ست!
بلند شد و نگاه دیگری به اطرافش انداخت.
-ژاکتم کجاست؟
-انداختمش سطل آشغال
اول باور نکرد . اما نگاه مصمم من مطمئنش کرد.
-شوخی می کنید؟

romangram.com | @romangram_com