#آخرین_شعله_شمع_پارت_100
-و گرنه؟
-وگرنه..دیگه پسری به اسم هومن ندارم...می تونی امتحان کنی!
اینقدر مصمم و روشن تمام حرفش را زد که نگاهش ناخواسته زیر بار این همه تلخی شکست و قطره اشکش روی گونه تبدارش چکید.
-مادر من...
-دیگه منو با اینجور صدا کردنت نمی تونی خر کنی...یا به خواسته م عمل می کنی یا بی خیال مادرت میشی ..فکر کن منم تو سینه قبرستون ، کنار پدرت افتادم!
-خدا نکنه...
بغضش را فرو داد.
-حرفهام تموم شد...
خواست عقبگرد کنه که با دستپاچگی دستهاشو گرفتم.
-مامان..فدات شم..من روز سختی داشتم...کارم به اندازه کافی پر استرس هست...
-حرفام تموم شده هومن!
-خب منم حرف دارم
-بگو
-می دونم که دل نگرونی یکبار دیگه پسرت توی چاه بیفته..می دونم..می فهمت...ولی با این راهکار من خوشبخت نمیشم...
-چرا میشی
-...مامان...توکا خیلی از من کوجکتره...بچه ست..از کجا معلوم به این وصلت راضی باشه اصلا؟
-من راضیش می کنم نگران نباش...در مورد بچه بودنش هم ، چه بهتر! اونجور که دلت می خواد بارش میاری!
-شاید با فهمیدن گذشته م نخواد...
-کسی قرار نیست از اون مزخرف خونه خراب کن چیزی بشنوه
-مگه میشه؟ اگه قرار باشه زنم بشه باید...
-همین که گفتم...
نمی خواستم ناراحتش کنم...نفس عمیقی کشیدم و سکوت کردم...بحث بی فایده بود...
-همین امشب جوابتو به من بده
-نمیشه مامان..وقت لازم دارم
-وقت لازم داری که نقشه پَقشه بکشی؟؟..همین امشب!
دستی روی پیشونی م کشیدم و با حرص گفتم:( باشه...فقط...چه اصراریه که حتما با توکا ازدواج کنم؟ هزار تا کِیس بهتر سراغ دارم!)
-توکا معصومه...کیسهای تو هم ......دهنمو باز نکن هومن!
-ترلان چی؟
مکثی کرد و با تعلل گفت:( ترلان هم دختر خوبیه..اما به خوشگلی توکا نیست....بعلاوه ترلان خیلی عاقل تر از توکاست ...راضی کردنش سخت تره...البته خیلی هم دلش بخواد...نه..همون توکا...توکا با نمکه.به دلم نشسته...همین دلایل کافیه...ترلان جدیه...خشکه...نه نه...)
-به من فرصت بده...
-تا همین امشب..تا دوازده شب...می دونی که شوخی نمی کنم هومن...
می شناختمش..می دونستم که چقدر به حرفهاش پایبنده!
-ببین مامان یک درصد هم احتمال بده توکا و ترلان راضی نباشند...
- من توکا را راضی می کنم....ترلان هم نمی تونه این وسط دخالتی بکنه...چند ماه دیگه هجده سال توکا تمومه...
romangram.com | @romangram_com