#آخرین_پناه_پارت_94

نذاشت حرفش تموم شه:
- فقط چی؟؟چون بادیگارده چون بهش پول میدید نباید مهم باش این چیزا ...اونم انسانه میفهمی؟؟؟؟؟؟؟؟
- پناه...
بدونه توجه پناه گفتنا آروین راهش وادامه داد تو اتاقش رفتو درو بست قفل کرد نمیخواست کسی بیاد تو ..بیشتر از هم از پدرش اروین دلش گرفته بود چه قدر راحت حرف میزدن اما نه نمیتونست از پدرش ناراحت باشه همه تقصیرا رو انداخت گردن اروین بغضش شکستو زد زیره گریه ..احساس بدی داشت احساس خفه گی...یه دوش گرفت تا اروم شه داشت چشماش گرم میشد که کسی صداش زد..
- پناه رادینم دروباز میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لبخند زد سوال پرسیدن نداشت معلوم بود که باز میکنه..کیلیدو چرخوند
- خوبی؟؟
- اره ممنون بیاتو خودش روی تخت نشست رادینم کنارش
- چیزی شده..؟
- نه فقط اومدم بگم خودتو ناراحت نکن تقصیر تو که نبود یهویی شد آرمانم الان حالش خوبه خوبه تو چقدر دل نازکی دختر؟؟!
- دل نازک نیستم بدتر از اینام سر خیلیا اوردم اما نمیدونم چرا دلم فقط به آرمان سوخت این روزا حالم یه جوریه حس خوبی ندارم..
- نگران نباش همه چیز درست میشه
متعجب از حرفی که رادین زد بهش خیره شد اما رادین فقط لبخند زدو بلند شدو رفت..وپناه موندو کلی سوال..
***
اس ام اس های عاشقانه امیر پور شدت گرفته بود ..بعد از اون روزی که آروین باهاش حرف زده بود تا چند روز اس نداد اما دوباره شروع شده بود....سه روزی بود که از اومدنشون به شمال میگذشت پناه مطمئن شده بود که چه جوابی به پدرش بده اما از نگاه های مادرش وخانواده اروین میترسید...ولی این ترس نمیتونست نظرشو تغییر بده...
ساعت 6 بود ویلا تو سکوت مطلق فرو رفته بود پناه از این و ور به اونور هی راه میرفت نیم ساعت از رفتن پدرش گذشته بود ..رادین روی مبل نشسته بود وبه این رفتار هیستریک پناه نگاه میکرد..ساعت چهار مادرش به همراه خانوم فروتنو ویندا به بهانه خرید رفتند اما مشکوک بود ..بعدش اروینوشروین ونیم ساعت پیشم ارش به زور پدرشو برده بود با اقای فروتن..وپدرش اونو به دست رادین سپرده بود...صدای مهیب شکستن شیشه باعث توقف وهمین طور ایستادن رادین شد رادین به سمتش اومد دستاشو گرفت:
- تو همین جا واسا تا من بیام باشه..
فقط تونست سرشو تکون بده ..ورادین به طبقه پایین رفت..اهسته جوری که دیده نشه نگاهی به بیرون انداخت .شیشه سالن پایین اومده بود وجنازه خونی یکی از نگهبانا نشونه اسلحه مجهز به صدا خفه کنشون بود برگشت بالا..باخودش فکر کرد کار درستی بود که اومد وخودشوی خطر انداخت؟؟؟؟؟ پناه ازرششو داشت؟؟؟؟یکی تو دلش فریاد زد اره داشتو داره خواهد داشت... به سمت اتاقش رفت کلت برداشت پشتش گذاشتو جلو چشمان متعجب پناه رفت پایین ارمان به سمتش اومد
- چه خبره؟؟

romangram.com | @romangram_com