#آخرین_پناه_پارت_74

- منظورم بابام بود...
راه افتاد سمت مبلو جای قبلیش نشست...
- کجا بلد شو حاضر شو بریم
متعجب بهش نگاه کرد
- کجا؟؟؟
- نمایشگاه آقا آروین..
- اه یادم رفته بود منتظر می مونی حاضر شم؟
- اوهوم..
بلند شد وبا سرعت پله ها رو بالا رفت یه مانتو سفید با شالو شلوار مشکی پوشید با کفشای سفید یه کیف سفید وبا همون سرعت اومد پایین..
- بریم..
وخودش جلو تر راه افتاد وهمونجور که میرفت با صدای بلند به خدمتکار گفت که کجا میره ...سوار ماشین شد ورادینم کنارش نشست - خب از این به بعد دیگه خودت باید پشت ماشین بشینی اخرین روزیه که راننده داری لذت ببر..
- این چه حرفیه؟؟
- حرف دیگه
وبه سمت نمایشگاه آروین روند.. ماشین منتخب شده را رادین سوار شد...پناه به خونه نسیم اینا رفت.. نمیتونست خوب با رادین برخورد کنه شاید برای این بود که نمیخواست غرورش جریحه دار شه.. از اسانسور پیاده شد زنگ واحدشونو فشورد..بعد از چند ثانیه نسیم با خوشحالی از اینکه دوستش پشت دره در رو باز کرد..
- سلام چی شده یه سر به فقیر فقرا زدی؟؟؟؟
یهو خودشو انداخت تو بغل نسیم ودیگه خودشو کنترل نکرد کافی بود.. نسیم سعی در اروم کردن دوستش داشت:
- چی شده پناه تورو خدا گریه نکن حرف بزن ببینم دختر..
بعد از چند دیقه رفتن به اتاق نسیم چون تا چند دیقه دیگه قرار بود مامانش بیاد .

romangram.com | @romangram_com