#آخرین_پناه_پارت_72
- سلام خوبی میخوام استعلام این خطو برام بگیری یاداش کن ...
تماسو قطع کرد پناه با نگرانی بهش نگاه کرد:
- نمیخواست دوستتوبه زحمت بندازی خطمو میخواستم تغییر بدم..
- تاکی هی شماره عوض کنی حالا بیا بریم تو تا رضا کارشو بکنه...
دستشو گرفت وکشوندش تو..ساعت حدودای 12 بود مهمونا کم کم داشتند میرفتن اروین کنار پناه اومدو گفت:
- امیر پور میشناسی ؟؟؟؟؟؟؟؟
- اره چطور؟؟؟؟؟؟؟؟ - خط واسه اونه... - واقعا؟؟؟؟؟؟؟ - اوهوم ...فردا میرم سراغش...
- کجا مگه ادرسشو داری؟؟؟؟؟
- اره کی هس حالا ....
- مسئول حراست دانشگاهمون........
- یه کاری میکنم دیگه دورو ورت افتابی نشه..
- نه آروین ولش کن....
- چی؟؟که چی بشه...
با حالت عصبی گفت:
- آروین....
آروین سعی کرد اروم باشه:
- باشه باشه هر کار میخوای بکن.. وبلند شدو به سمت پدراشون رفت ..پناه متفکر چند باری اس ام اسای فرستاده شده از طرف اونو خوند یعنی واقعا امیر پور عاشقش شده بود؟؟؟؟خیلی خنده دار بود...
- چی شده این چالا دوباره رو گونه هات افتاده...؟؟؟
romangram.com | @romangram_com