#آخرین_پناه_پارت_30
- عه اذیت نکن - این"عشق یه طرفه"؟؟
- اره
شروین ویدیو برای پخش اماده کرد ...اول اسم کلیپ اومد "عشق یه طرفه "بعداسم بازیگران که دونفر بودند سامیار مهین وپناه تمنا..پسر پشت میز دونفره در کافی شاپ نشسته بود با ورود دختر جلوش ایستاد وبعد از سلام اهسته هردو مقابل هم نشستند ...دختر جعبه ای را مقابل پسر گذاشت وپسر باچشمان گشاد شده به جعبه زل زد ودختر با حرکت دست جعبه را در دستان پسر قرار داد..پسر در جعبه را گشود از چیزی که میدید بسیار متعجب شده بود قلبی بالشتی که به طناب دار اویخته شده بود ..سرش را بلند کرد اما از دختر خبری نبود نیم خیز شد که به دنبالش برود اما دوباره نشست انگار پشیمون شده بود جعبه ای روی میز گذاشت ...درون جعبه قلبی بالشتی بود که در حلقه ای زیبا فرو رفته بود.. با نواخته شدن اهنگ سوز ناکی اسم تهیه کننده که پناه بود وسپس بقیه اعضا گروه امد...
شروین آه بلندی کشیده گفت:
- اینام چه چیزا میسازن؟؟
- کیا؟؟؟
با صدای پناه هر دو سرشان را بالا اوردند پناه ظرف میوه ای در دست داشت اروین گفت:
- شما!! اولین کلیپتون خارج از صحنه تئاتر بود؟؟
پناه اومد وکنارشان نشست نگاهی به کلیپ انداختو گفت:
- اره خیلی هم خوب در اومد فکرشم نمیکردیم ..
- همینطوره هزینه اش زیاد شد نه؟؟
- اوهوم!!
- مثل همیشه هم که نویسند سامیاره
پناه خندیدو گفت:
- اره دیگه..
پویا فروغ در تستی که ازش گرفته بودند قبول شد ونقش رادین را در تئاتر به عهده گرفت.. هرچند کار جالبی نبود که از تازه وارد برای نقش اول مرد استفاده کنند ولی اینجوری بهتر بود.. بعد از دوماه حدودا اوایل اسفند ماه بود که تئاتر اجرا شد وافراد زیادی رو جذب کرد و طرفداران زیاد شدند.. همینطور دانشگاه علوم پزشکی تهران نیز ازشون دعوت کرده بود که برای اجرا نمایش به انجا بروند وانها بدون درنگ قبول کرده بودند ..خیلی سریع 5اسفند ماه شد وسایل مورد نیازو ودر صندق عقب ها گذاشتند وهمه با هم سوار بر ماشین های خود به سمت دانشکده راندند ... با ورود فراری زرد رنگ پناه درپارکینگ دانشکده افرادی که در انجا بودند همه متعجب بهش نگاه میکردند برای دانشجو های دانشکده خودش بودن ماشین به ان گران قیمتی زیر پایش عادی شده بود اما این دانشگاه نه... همه منتظر بودندد صاحب ماشین پیاده شود تا بتونن ببیننش... پویا به دلیل نداشتن ماشین همراه پناه شده بود ..شش ماشین کنار هم پارک شدندن که فقط فراری پناه در چشم بود.. همه با هم از ماشین ها خارج شدن... جز خودشون چند نفر دیگه هم برای مرتب کردن کارا گریم وغیره اومد بودند... وسایلو برداشتن وبه سمت در داخلی دانشکده در زیر چشم های پر از سوال بقیه وارد سالن دانشکده شدند... با راهنمایی چند نفر بالاخره به اتاق مدیر رسیدند مدیر باروی گشاده ازشون استقبال کرد سپس همراه هم به سالن نمایش رفتند وبچه ها خیلی سریع شروع به اماده شدن ،شدند... حدود 1 ساعت بعد غلغله ای در پشت پرده به راه افتاد گوش کر کنی همه دانشجو ها که هم دختر بودن وهم پسر با سرو صدا داخل میشدن ...پناه میکروفونی را برداشت وبه طرف دیگر پرده رفت با ورود او همهمه ها کم تر شد پناه شروع کرد:
- سلام من پناه تمنا مدیر بچه های تئاتر (چرا میگه مدیر؟؟چون تمام مخارج رو به گردن گرفته وتهیه کننده است. هر چند به خاطر این نمایش قرار دادی هم بسته بودند)هستم اگه همکاری کنین واروم باشید ما کارمونو شروع میکنیم در غیر اینصورت دوساعت دیگه بدون هیچ کاری اینجا ترک میکنیم بازم میل خودتونه هر جور دوست دارید..
ودوباره پیش بقیه برگشت کم کم صدا ها خوابید وفقط پچ پچ کردن بود که ادامه داشت..با مقدمه ای کوتاه نمایش شروع شد ومثل همیشه با معرفی خود پایان یافت ساعت 12 ظهر بود با پزیرایی مختصری که انجام شد وسایلشونو جمع کردندن وبه سمت ماشیناشون حرکت کرد از دور دیدن که چند تا پسر به فراری تکیه دادن ومیخندند ..سامیار گفت:
romangram.com | @romangram_com