#آخرین_پناه_پارت_166
- بیچاره ها چقدر بد که همه باهم فوت شدن
به همه گفتن که تو ماشین بودند و تصادف کردنو درجا مردن وکلی هزینه کردن که تو اخبارو مطبوعات چیزی نگن..
پناه سکوت کرد حرفی برای گفتن نداشت بعد چند ثانیه گفت:
- بلند شید جمع کنیم بریم خونه ما توله منم ببینید عین قرص ماه میمونه مثله خودم
سیروان گفت:
- عکساشو دیدیم تحفه رو
- عـــــه... ایش
بلند شدو اوناهم بلند شدن ..جلو منشی که رسیدن دختره بلند شد لعیا روبهش گفت:
- ایشون پناه تمنا هستن
- واقعا.... از اشناییتون خوشبختم.. خوب هستید؟؟
- ممنون
- ایشونم ستاره مهرتاش هستند منشی..
- خوشبختم خوب بریم..
- مامیریم ستاره
- چشم
خداحافظی کردند ظرفیت اسانسور 4 بود بچه ها نمیخواستن پناه از پله ها بره اما پناه با سماجت گفت که ورزش کاره و دوستداره وبا سامیار هم قدم شد... چند پله اخر بودند که پناه اون پسرارو دید ... بچه ها داشتن به اون پسره چند نفر دیگه امضا میدادن همونی که سیگارو داده بود فقط زل زده بود به پناه .. پیش بچه ها که رفتند ...صدای یکی اومد :
- خانوم تمنا نمیخواد از لندن برگرده..
لعیا لبخنده گنده ای زدو به مخاطبش که پسر 26 ساله ای بود گفت:
romangram.com | @romangram_com