#آخرین_پناه_پارت_143

صدای لعیا :
- کجایییی کثافت چرا خونه نیستین؟؟؟کجا غیبتون زد 24ساعتم نیس که ایرانید...
رادین به سمت مبایل پناه رفت برداشتشوبه سمت بالکن رفتو جواب داد:
- سلام
- اِ سلام اقا رادین پناه نی؟؟
- خسته بود خوابه ....
سکوت حاکمو لعیا شکست:
- چیزی شده چرا در خونه تونو باز نمیکنید خونه نیستید؟؟
- نه!!
- خب من دیگه مزاحم نمیشم
- لعیا خانوم...
- بله...
با کمی سکوت ادامه داد..
- ما برگشتیم لندن...
- اخه چرا ..رسیدید ؟؟شوخی میکنید؟؟
- نه پناه اگه خواست بهتون میگه فعلا نمیتونه باهاتون حرف بزنه؟
لعیا مکثی کردو با نگرانی خداحافظی کرد...
به اتاق برگشت پناه هنوز خواب بود مبایلشو گذاشت روی میزو یه دوش گرفت لباس پوشیدو به سمت پناه رفت روی تخت نشست با انگشتاش موهای طلایی شو که توی صورت رنگ پردیده اش ریخته بود کنار زد

romangram.com | @romangram_com