#آخرین_پناه_پارت_142

- با من اینجوری نکن.. اشک جمع شده در چشم پناه فرو ریخت..
کمکش کردو از پله اه بالا رفتند مردی که جلو در شیشه ای ایستاده بود درو براشون باز کرد.. طاهره خانوم ویاسی با نگرانی جلوشون ایستادند... طاهره با نگرانی پرسید:
- چیزی شده اقا حالتون خوبه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پناه دستشو از تو دست رادین بیرون کشید:
- من میرم بالا....
- باشه عزیزم برو بخواب باشه....
وپناه تنها سرشو تکون داد...رادین رو به یاسی گفت:
- منصورو صدا کن..
یاسی چشمی گفت ورفت رو به طاهره گفت:
- مراقب پناه باشید
- چشم...
همون موقع منصورو یاسی اومدن بادیدن لباس یاسی که تغییر کرده بود لبخند محویی روی لباش نشست...یاسی مرخص کرد.رو به منصور گفت:
- منصور حواست به پناه باشه جلو شو نگیر اما از پشت سر مراقبش باش هرکاری کرد به من گزارش بده ... اوکی...
- چشم...
- خوبه...
از پله ها بالا رفت پناه با همون مانتو شلوارش روی تخت افتاد بوداز با نظم بودن نفس هاش به خواب بودنش پی برد کنارش دراز کشید یه حسی میگفت همه چیز درست میشه ...چند دیقه گذشت تا نفس های خودشم با نظم شد..
صدای ضبط شده پناه:
- سلام عزیزم فعلا نمیتونم جواب بدم لطفا پیغام بذار...

romangram.com | @romangram_com