#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_52

- بریم با هم صبحانه بخوریم پاهاش و دور کمرم انداخت و گفت بریم .
- خوب عسل خانم جی دوست داری صبحانه بخوری ؟
- من فقط چایی شیرین و نون و پنیر میخورم
واسش لقمه کوچولو میگرفتم میدادم بخوره انقدر ناز میخورد که دلم میخواستم لباش و گاز بگیرم . بعد صبحانه بردمش بالا لباساش و عوض کردم و انقدر باهاش بازی کردم که خسته شد و سرش و گذاشت رو پاهام و خوابش رفت . پتوی روی تختش و انداختم روش .داشتم همینجوری با موهاش بازی میکردم که بازم موبایلم رفت رو ویبره . از جیبم بیرون آوردمش . با دیدن شماره بابا قلبم اومد تو دهنم . انقدر زنگ خورد که قطع شد . نمیدونستم چیکار کنم . دوبهره شروع کرد به زنگ خوردن . تو خودم این توانایی و نمیدیدم که با بابا حرف بزنم . چند بار زنگ خور دید جواب نمیدم . دیگه زنگ نزد
همین جوری تو فکر بودم که صدای در اومد
- گفتم :بفرمایید .
در باز شد و یه پسر جون اومد توی اتاق . هم من تعجب کرد م همون پسره . روشا روی پاهام خوابیده بود و نمیتونستم تکون بخورم . پسره زود به خودش اومد و گفت :
سلام، ببخشید نمیخواستم مزاحم بشم . نمیدونستم کسی تو اتاق. از فریبا سراغ روشا رو گرفتم گفت تو اتاق منم اومدم بالا
هنوز داشتم با تعجب نگاش میکردم . حدودا 27- 28 سال میزد .چشم و ابرو مشکی .موهای مشکیشم مدل شلوغ و درهم درست کرده بود . ولی خیلی خوش تیپ بود . رو هم رفته قیافش بد نبود . به خودم اومدم و آروم گفتم :
- خواهش میکنم
- من امیر علی هستم . پسر خاله حامین .
- منم الینم . پرستار جدید روشا
یه لبخند خوشگل زد و گفت :
- از آشناییتون خوشبختم .
منم همینطور
آروم اومد نشت رو پاهاش و موهای روشا رو ناز کرد و گفت :
- الان چه وقت خوابه عمو . بیدار شو خانمی میخواییم ناهار بخوریم.
بعد برگشت سمت منو گفت :

romangram.com | @romangram_com