#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_50

یکدفه دیدم یه دختر بچه ناز و خوشگل جلو در وایستاده . نشستم جلوی پاش تا هم قدش بشم . وای خدای من . چقدر این کوچولو ناز بود . چشمای عسلی درشت . با موهای بلند فر و روشن . خواب آلود داشت نگام میکرد . ب*غ*لش کرد م و گفتم :
- چقدر نازی تو کوچولو !!! اسمت روشاست . درسته ؟
خودش و از تو ب*غ*لم کشید بیرون و گفت :
- دایی میگه با غریبه ها حرف نزن
- داییت درست میگه خوشگل خانم . ولی من از این به بعد غریبه نیستم . نگاه کن ، منم تو همین اتاق زندگی میکنم از این به بعد .
- یعنی تو هم تو خونه ما هستی ؟
وای این بچه چقدر گوگولی بود
- آره عزیزم . از این به بعد با هم دوستیم . با هم بازی میکنیم . میریم پارک . واست قصه میگم . خوبه ؟
خندید . 2تا چال خوشگل رو لپش افتاد . دلم میخواست بخورمش
- آره خوبه
دیکدفعه به پشت سرم نگاه کرد و گفت :
- سلام دایی
منم برگشتم پشت سرم و دیدم . واستاده بود و پاش رو به دیوار تکیه داده بود . داشت ما رو نگاه میکرد . پس چرا من متوجه اومدنش نشده بودم!!!
اومد جلو و روشا و ب*غ*ل کرد و گفت :
- عسل دایی خوبه ؟
- روشا خوبه . حامین این خانمه میگه دوست منه .آره ؟
حامین یه نگاه به من کرد و گفت :
- آره عسلم . دوستته . خوب حالا روشا دایی دست و صورتش و شسته؟

romangram.com | @romangram_com