#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_48

- همسرم حمید ، حمید جان این دختر خانم گل هم الین جون که راجع بهش باهات صحبت کرده بودم
- خوشبختم آقای نکویان
- من همینطور دخترم . بشین صبحانه بخور
- ممنون اگه اجازه بدین من برم تو آشپزخونه صبحانه بخورم
- نه عزیزم . تو پرستار روشایی . هر جا روشا باشه تو هم هستی پس راحت باش .بشین لطفا
تشکر کردم نشستم رو صندلی آروم به مریم جون گفتم :
- بخشید من نباید روشا جون بیدار کنم ؟ دیروز یادم رفت ازتون بپرسم
- نه عزیزم روشا صبح دیرتر از ما بیدار میشه . بالای سرش یه زنگ هست . وقتی بیدار شد خبر میده . دختر نازم خوش خوابه
- ایشالا سلامت باشن
یه ذره خیار گوجه و پنیر تو بشقابم ریختم و مشغول شدم . کلا من اهل صبحانه خوردن نبودم .انقدر دیر از خواب بیدار میشدم که دیگه صبر میکردم ناهار بخورم . واسه همین سعی میکردم صبح کلاس برندارم ،صبح زود بیدار شدن واسم مشکل بود. مگر اینکه مجبور میشدم . ولی روم هم نمیشد که بگم نمیخورم ، همینجوری یه ذره یه ذره داشتم میخوردم که با صدای سلام حامین به خودم اومدم - سلا م صبح همگی بخیر - ااا بچه پرو سلام هم بلده بده .زیر لب سلام گفتم . مریم جون آقای نکویان هم جوابش و دادن - حامین جان عزیزم با الین جون آشنا شو . پرستار جدید روشا هستن در حالی که پوزخندی رو لبش بود به طرفم برگشت و گفت : - - مامان جون فکر نمیکنی ایشون یکم بچه تر ز این حرفا باشن که بخوان از روشا نگهداری کنند؟ یه نفر میخواد از خودشون نگهداری کنه
همچین بزنمش که همه چیزو چند تایی ببینه . به من میگه بچه ؟
تا اومدم حرف بزنم مریم جون گفت :
عزیزم این حرف چیه میزنی . الین جان دختر بزرگ و فهمیده و عاقلی هستن ، من مطمئنم از پس این موضوع بر میان .
یه پوزخند به قیافه برزخی حامین زدم و سرم و انداختم پایین
. . : : این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (www . 98ia . com) ساخته و منتشر شده است : : .
دلم خنک شد ، مریم جون خوب جوابش و داد .اونم دیگه حرفی نزد و ساکت شروع کرد به صبحانه خوردن . آقای نکویان چند دقیقه بعد گفت :دیرش شده و خداحافظی کرد و رفت .
همون جوری که تو فکر بود م با لرزش گوشیم تو جیبم کلی ترسیدم . آروم گوشیم رو بیرون آوردم و نگاش کردم . با دیدن اسم فرنوش نفس راحتی کشیدم و رد تماس کردم . اومد دوباره گوشی رو توی جیبم بزارم که دیدم حامین با پوزخند داره نگام میکنه .
ای خدا چرا من شانس ندارم . یه پسر عاقل دور وبر من پیداش نمیشه . همون موقع فریبا ، مریم جون و صدا کرد .اونم بعد از یک ببخشیدی که گفت میز و ترک کرد . من موندم این دیونه . حوصله اش و اصلا نداشتم . از پشت میز بلند شدم و رفتم سمت در که گفت :

romangram.com | @romangram_com