#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_96
گفت:
_تو باید دهنتو اب بکشی بعد اسم حوا رو بیاری فهمیدی؟
تازه به خودم مسلط شدم،خیلی جلوی خودمو گرفتم تا اشکم سرازیر نشه.رفتم سمت کیفمو چنگش زدم و حرکت کردم سمت در که مانتوم
از عقب کشیده شد.
_کجا حوا؟
برگشتم سمت ازاد و با پوزخندو لحن پربغضی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:
_نمیتونم جایی رو تحمل کنم که به شخصیتم توهین میشه،از تو وهمه ی بندو بساطت متنفرم جناب ادین.
با بهت نگاهم کرد،اونقدر نگاهش ناراحت بود که قلبم تو سینه فشرده شد زمزمه مانند گفت:
_حوا من...
به سرعت ازاتاقش زدم بیرون و جملش نصفه موند،قطره ای اشک سر خورد رو گونم...
~~~~~از نگاه ازاد~~~~~~
با بهت به جای خالیش زل زدم،گفت ازم متنفره متنفر متننفر...اونقدری عصبی بودم که میتونستم همین الان صبا رو بکشم.صبا وقتی
نگاخش به قیافم افتاد با ترس کیفشو چنگ زد و از شرکت زد بیرون.رو به روی پنجره ایستادم،حرفاش توی ذهنم اکو میشد"ازتو و همه
بندو بساطت متنفرم جناب ادین."
ناخوداگاه حرکت کردم سمت میزی که حوا روش نشسته بود،رو صندلیش نشستم،نگاهی به وسایلای روی میز انداختم،نگام کشیده سمتیه کاغذ که روش یه طرحی کشیده شده بود،با تعجب برش داشتم،چشام از زور تعجب و حیرت گشاد شده بود،کاغذ و لمس کردم، یاد نگاه
ناراحت و پربغضش افتادم.اون با همه ی دخترای دور و برم فرق داره و بزرگترین فرقش نفرتش نسبت به منه!!گوشیمو در اوردم و
رفتم تو گالری،رفتم رو عکس حوا که اونروز تو شرکت خوابش برده بود زوم کردم.زیرلب زمزمه کردم
"منم ان شیخ سیه روز ک در اخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را"
*
~~~~~ازنگاه حوا~~~~~
امشب شب نامزدی باران و هیراد بود،خیلی خوشحال بودم،یه نامزدی کوچیک داشتن میگرفتن تا تو ایام عید جشن اصلیو یه جشن
بزرگتر بگیرن.یه پیراهن کوتاه پوشیدم،موهامو صاف کردم و یه ارایش مختصر هم کردم،با مامان اینا رفتیم خونه ی عمو،نامزدی اونجا
romangram.com | @romangram_com