#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_94
شده بود،کاش میشد برم اونجا!
اما چیزی نگفتم.میزی رو نشونم داد،نشستمو شروع به کار کردم،تنهایی انجام دادن با اینکه سخت بود،اما خب شدنی بود.گردنم درد
گرفته بود،سرمو اوردم بالا که نگاهم به ازاد افتاد که رو به روم مشغول به کارش بود،با اخم زل زده بود به صفحه ی مانیتور
کامپیوترش.محو اخمش شدم،انگار سنگینی نگاهمو حس کرد که سرشو اورد بالا و سوالی نگام کرد، به خودم اومدم،زبونمو رو لبای
خشک شدم کشیدمو گفتم:
_هیچی به کارت برس.
دوباره مشغول کارش شد،اما من حواسم پرت شده بود،بی حرکت پشت میزم نشسته بودم.نگاهم افتاد به مداد رو میز،برش داشتم و شروع
کردم به طرح کشیدن،اونم طرح ازاد که رو به روم نشسته بود.سرعتم خوب بود،تند تند میکشیدم،همه حرکاتشو کشیدم...
اخماش...
ژستش...
.بازوی پیچ در پیچش...
و...
لبخند محوی رو لبام شکل گرفت،نمیدونم چقدر بود که مشغول شده بودم،اما گذر زمان رو حس نمیکردم...*پاربت66یهو سرو صدایی رو شنیدم؟انگار یه نفر بیرون داشت جیغ و داد میزد،سرمو اوردم بالا ک با نگاه متعجب ازاد رو به رو شدم،از جاش
بلند شدو رفت سمت در،قبل از اینکه دستش دستگیره درو لمس کنه در به شدت باز شد و یه دختر پرت شد داخل،ازاد با تعجب یه قدم
رفت عقب و با بهت به فرد رو به روش زل زد.نگاهم افتاد به دختری ک روبه روش ایستاده بودو عصبی بهش زل زده بود.متوجه من
نشده بود،کم کم تعجب جاشو به خشم داد،با خشم داد زد:
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟
دختره پوزخند صدا داری زدو گفت:
_حالا دیگه جواب تماسای منو نمیدی؟
ازاد با لحن مغروری گفت:
_کارتو بگو و مزاحمم نشو،وقت اضافی ندارم تا برای تو یکی تلفش کنم،اینجا محیط کاریمه نه بچه بازی.
دختره زد زیر گریه،چشمام از زور تعجب دو برابر شده بود،با تعجب به جدالشون نگاه کردم.دختره با مشتای بی جونش زد تخت سینه
ازاد و با هق هق گفت:
romangram.com | @romangram_com