#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_78
_این دندون مصنو
متعجب خودمو خم کردم و نگاهی به فنجون خالی ازقهوه که تهش دندون مصنوعی داشت.خودنمایی میکرد انداختم ...چقد چندش
بود.خندم گرفته بود. ازدرون لبمو گاز میگرفتم تاشاید بتونم خندمو کنترل کنم ولی ناخوداگاه لبخندی اومدرولبام .دیگه نتونستم
خودموکنترل کنم و پقی زدم زیرخنده. بریده بریده گفتم:
_اخه من ازکجا بایدمیدونستم؟
باچشمای به خون نشسته نگام کرد.باپررویی زل زدم تو چشماش .هیچکدوم قصد عقب نشینی نداشتیم ...چشمای خوشرنگی
داشت.احساس میکردم قلب یخ زدم ازگرمای چشماش داشت حرارت میگرفت گونه هام رنگ گرفت. عقب گردکرده وازشرکت خارج
شد...
*
بهزاد داداش باران پشتش حرکت کردو باصدای بلندی که به راحتی به گوشم میرسید گفت:
_ای بابا کجا ازاد جان؟این آبدار چیه ما یکم حواس پرته من شرمندتم داداش
و ازاد بود که باصدایی بلندترجواب داد:
_اشکالی نداره بهزاد،من میرم بعدا میبینمتنشستم روصندلیم لبامو گاز گرفتموبا انزجارنگاهی به فنجون روی میز انداختم
***
با باران ازکلاس خارج شدیم .شدیدا توفکر کار دیروزم بودم.خیلی پشیمون بودم.تومحوطه متوجه ازاد شدم که مشغول صحبت با کسی
بود.همچین که نگاهش به من افتاد سرشو بادلخوری برگردوند دوست نداشتم کسی ازم ناراحت باشه.تو یه تصمیم آنی ازباران تند تند
خداحافظی کردمو راه افتادم سمت پارکینگ دانشگاه.دیدمش که داشت میرفت سمت ماشینش .فاصلم باهاش زیاد بود.قدمامو تندتر کردمو
صداش زدم:
_اقای ادین؟
مطمئنم که صدامو شنید ولی اصلا تغییری توحالتش ایجاد نشد
_اقای ادین باشما هستم
دیدم قدماشو تندتر کرد.یعنی تا این اندازه از دستم دلخور بود؟ ناخوداگاه با صدای بلندی درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:
_ازاد؟
romangram.com | @romangram_com