#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_29

همون پسره پررو رسیدم،با دیدنش داغ دلم تازه شد،انگار که متوجه سنگینی نگاهم شد چون سرش رو برگردوند طرفم،با دیدن من لبخند
حرص دراری برام زد.چشم غره ای بهش رفتم و نگاهم رو ازش گرفتم،پسره گاو!
باران زد تو بازومو گفت:
_خبریه؟
بعد به منو اون پسره اشاره کرد.چشمام رو تو حدقه چرخوندمو گفتم:
_همینم کم موند!.پشت بندش یه اخم هشتادو هشتی کردم و ادامه دادم:
_حالا مگه چخبر باید باشه؟
با تعجب نگام کردو گفت:
_خب بابا،بیا منو بخور.
نگاهم رو به زانوهام دوختم،خیلی درد میکرد.
با صدای باران به سمتش برگشتم:
_بهت گفتم فردا جلسه استاد نامدار کنسل شده؟
با تعجب و خوشحالی نگاش کردمو گفتم:
_دروغ میگی؟
لبخندی زدو گفت:
_نه بابا چرا دروغ بگم؟کنسل شده اونم فقط تا دوسه جلسه بخاطر مشکل جسمی.
لبخندی اومد رو لبام،اخیش! بالاخره یه خبری که خستگیم رو در کنه شنیدم!
***
با زنگ زدن پی در پی گوشی چشمام رو باز کردم،فحشی زیر لب دادم و دستم رو بردم سمت موبایلم،اسم نحس باران رو صحنه گوشی
بهم دهن کجی میکرد،با حالی زار جواب دادم:
_وای چیه توروخدا؟ولم کن بذار بخوابم لعنتی اخه مگه.....
پرید بین حرفامو گفت:
_حوا بدو فقط بدو بیا دانشگا بجای استاد نامدار جایگزین اومده.

romangram.com | @romangram_com