#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_155
مها
مها
مها
زمزمه کردم:
_خداحافظ مراقب خودت باش.
خدایا این یکی بدبختیم کم بود که یکی دیگه هم بهش اضافه کردی؟!!
~~~~ازنگاه حوا~~~
_حوا چمدونت کجاست؟
شالمو رو سرم مرتب کردم و اشاره به چمدونم که کنار تختم بود کردم.نگاهمو دور تا دور اتاقم چرخوندم تا چیزی جا نمونده
باشه.بعدازچک کردن در اتاقمو بستم و رفتم بیرون.نشستم عقب،چشامو بستم طولی نکشید که پلکام سنگین شد و افتاد رو هم.با تکون
دستی بیدار شدم.خمار چشامو مالیدم و با کرختی از ماشین پیاده شدم.کل مسیرو خواب بودم! با دیدن منظره روبه روم خشک شدم.اینجا
بهشته؟یه لحظه احساس کردم توراه تصادف کردیم و مردیم الان اومدیم بهشت.با صدای رعنا(مادر ازاد) برگشتم طرفش:
_وای سلام حوا جون خوش اومدی عزیز دلم قربون قدو بالات برم.
لبخندی به روش زدم و رفتم تو اغوشش.به گرمی باهام احوالپرسی کرد.تعارفمون کرد داخل ویلا.انگار که این منطقه واسه خودشون بود
چون فقط ویلای خودشون دیده میشد.وارد شدیم.با اقای ادین احوالپرسی کردیم.خبری از ازاد نبود یعنی نیومده؟
چه بهتر!!
رعنا خانوم یکی رو همراهم فرستاد تا اتاقی رو که قراره این چند وقت توش مستقر باشم رو بهم نشون بده.دختره جلوی سومین در طبقه
دوم وایساد و گفت:
_بفرمایین خانوم.
تشکر زیرلبی کردم و وارد شدم.فوق العاده بود.البته از یه همچین ویلایی کمتراز این انتظار نمیرفت.نشستم رو تخت و دکمه های
مانتومو باز کردم.اخ که چقد خوابم میاد.حالا خوبه کل مسیر خواب بودم!لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم.طولی نکشید که
دوباره پلکام سنگین شد و خوابم برد.
***
romangram.com | @romangram_com