#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_153

_تو چه غلطی کردی هانی؟!؟!؟!فقط بگو که اتفاقی نیفتاده بگو لعنتی.
هانی با دیدنم چشاش پر اشک شد یدفه زد زیر گریه و گفت:
_کثافت تو به من دست درازی کردی به منی که نامزد بهترین دوستت بودم رحم نکردی ازاد تو با من چیکار کردی؟
با بهت بهش خیره شدم زمزمه کردم:
_دروغه دروغه.
کم کم زمزمه هام تبدیل به فریاد شد باورم نمیشد.من دیگه اونقدر کثافت نبودم که به هانی نظر داشته باشم.نه نه من به هانی دست درازی
نکردم.دستامو گذاشتم رو صورتم حالم خیلی بد بود.یاد مانی افتادم...
اخ مانی...
مانی...
صدای گریه هانی رو مخم بود.
نعره زدم:
_خفه شو لعنتی.
به معنای واقعی خفه شد.دستم رفت سمت لباسام.نگاهم رفت سمت همون پیراهن کذایی هانی که پاره شده گوشه تخت افتاده بود.خدایا من
چرا هیچی یادم نمیاد؟با خشم رو به هانی غریدم:
_یه چیزی بپوش گمشو بیا بیرون کارت دارم.دیگه منتظر نموندم چیزی بگه از اون اتاق خواب کذایی زدم بیرون.رو نزدیکترین کاناپه ای که چشمم بهش خورد نشستم.باورم
نمیشد.هضم این اتفاق واسم خیلی سخت بود.بعد ازده دقیقه صدای در اتاق رو شنیدم.سرمو بلند کردمو به قدم های لرزونش که به سمتم
برمیداشت چشم دوختم.رو مبل روبه روم نشست.با استرس پاهاشو تکون میداد.عصبی چنگی تو موهام زدم و گفتم:
_درست برام تعریف کن که چی بینمون گذشت؟من هیچی یادم نمیاد.
سرشو بلند کرد،چشماش اشکی بود با صدای خفه ای گفت:
_من.....من دیروز بهت زنگ زدم تا بیای اینجا یه حرفایی در مورد مانی بزنیم اما تو.....
بعد دو دستشو گذاشت رو دهنش تا صدای هق هقش بلند نشه باورم نمیشد!با بهت بهش خیره شدم.با صدای خشداری گفتم:
_بگو که دروغه.
سرشو به نشونه ی منفی به طرفین تکون داد.از جام بلند شدم.سوئیچ ماشینمو از رو مبل چنگ زدم و حرکت کردم سمت در.با قدمای

romangram.com | @romangram_com