#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_146
با اخم بهش خیره شدم که لبخند کوچولویی زد.
بعد ده دیقه گفت:
_واقعیه فتوشاپ نیس.
با این حرفش انگار اب سردی ریختن رو بدنم.
با صدای خشداری گفتم:
_مطمئنی؟
_به توانایی های من شک داری ازاد،اره مطمئنم.
تحمل اون فضای خفه قان اور برام سخت بود.دوباره اون حس تنفر داشت پررنگ و پررنگ تر میشد...
*
از جام بلند شدم تا برم
_ازاد؟
برگشتم سمت ارش و سوالی نگاش کردم،هنوز به عکس حوا رو صفحه گوشیم زل زده بود.با لحن متفکری گفت:
_منکر این نمیشم که این عکس واقعیه اما چیزی اینجا مشکوکه.
با کنکاوی گفتم:
_چی؟
گوشی رو گرفت سمتم،رو عکس زوم کرده بود
_ازاد این کبودیای روی بدنش یا حتی اون گوشه اتاق لباسای پاره شدشو نگاه کن.
با دقت نگاه کردم،حق با ارش بود.رو جای جای بدنش کبودی دیده میشد.چرا زودتر متوجه نشدم؟
دوباره ارش ادامه داد:
_حتی جای انگشتای کسی که بهش سیلی زده رو صورتش خیلی واضح دیده میشه.
سردرگم گفتم:_خب که چی ارش؟
چندبار دهنشو بازو بسته کردتا حرف بزنه ولی انگار پشیمون میشد.عصبی گفتم:
_میگم خب که چی؟
romangram.com | @romangram_com