#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_143
بابا با یه لبخند خاص بهم خیره شد و بالحن عجیبی گفت:
_درسته که ملاقات ممنوعه اماجناب ازاد خان بزرگ اجازه ورود به هرجایی رو داره
ازاین حرف بابا لبخند نامحسوسی رولبم شکل گرفت...
*
~~~~~دانای کل~~~~
_اقا یه خبر بد دارم؟
نگاه سرد و خالی از حس عماد برگشت سمت پسر:
_تو که همیشه خبر بد داری،بگو بینم خبرتو.
پسر لب تابش رو باز کرد ،رو فیلم مورد نظرش پلی کرد و لب تاب رو مقابل چهره منتظر عماد گرفت.عماد نگاهی به فیلم انداخت،فیلم
از یه شهربازی بود. نگاهش به حوا افتاد که داشت با ازاد حرف میزد.مشخص بود که ازاد ازش دلخوره،چون با اخم جواب حوارو
میداد.ناخوداگاه لبخندی رو لبای عماد شکل گرفت،دلیل سردی رفتار ازاد رو به خوبی میدونست.چند لحظه ای گذشت،یدفه حوا دویید
سمت ازاد و جلوش وایساد،به طوری که پشتش به ازاد چسبیده بود،یکدفعه گلوله ای که به طرف ازاد داشت شلیک میشد قفسه سینه
حوارو مورد هدف قرار داد.عماد با شوک به فیلم زل زد.حس میکرد که اشتباه دیده ،فیلم رو برد عقب،ولی دوباره با همون صحنه مواجه
شد.پاهای حوا سست شد،ولی دستای ازاد دور بدن حوا حلقه شد و مانع از سقوطش شد.از این حرکت ازاد ناخواسته دستای عماد مشت
شد و رگای گردنش متورم شد.ازاد حوا رو به ارومی روی زمین خوابوند.نگاه ازاد از توی فیلم هم نگران و ترسیده به نظر
میرسید.صورتش رو نزدیک صورت حوا برد و مشغول حرف زدن باهاش شد.بعد چند لحظه یدفه ازاد سرش رو توی گودی گردن حوا
فرو برد.عماد با دیدن این صحنه دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه نعره ای زد و لب تاب رو پرت کرد که صدای ناهنجاری از خودش
تولید کرد.پسر با ترس به عماد خیره شد.عماد با صدای خشداری گفت:
_الان حوای من حالش چطوره؟
*
#قسمت_112
پسر با ِمن ِمن گفت:
_بخش مراقبت های ویژه بستریه.
romangram.com | @romangram_com