#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_135

حدس زدنش کار سختی نبود،دوباره همون پسر.حرصی نگاهمو دوختم به شیشه های دودی ماشینش.
_سارا تو برو خونه بعد من میام.
با تعجب نگام کرد و گفت:
_کجا حوا؟!!!
بدون اینکه نگاهمو از رو ماشینش بردارم گفتم:
_میگم کار دارم تو برو.
حرکت کردم سمت ماشین...
*
خود پسر هم با تعجب نگاهم میکرد،دستیگره ی در رو کشیدمو رو صندلی جلو جای گرفتم.نمیدونم اینهمه جرات رو از کجا اورده
بودم،چرخیدم طرفش."نیناویچی" عطر مورد علاقم که همیشه استفاده میکردم تو ماشینش پخش بود.دست برد و پخش رو روشن کرد و
اهنگی پلی کرد.
"عروس مردگان"
دوبار پلک زدم و به پسر چشم رنگی روبه روم خیره شدم که با شیفتگی به صورتم زل زده بود.لب باز کردم و گفتم:
_تو کی هستی؟چرا دست از سرم بر نمیداری؟چرا همیشه دنبالمی؟اصلا اسمت چیه هان؟
به نفس نفس افتاده بودم.نگاهش خنثی بود انگار توقع چنین سوالاتی رو ازم داشت.لب باز کردو گفت:
_عماد هستم.
با صدای مردی به خودم اومدم:
_دخترم؟داره شب میشه خیلی بده که شبونه تو این قبرستون باشی پاشو برو خونه دخترم.
با سستی از جام بلند شدم.هنوز که هنوزه صداش تو گوشم اکو میشه"عماد هستم"دست بردم سمت صورتمو اشکایی که نفهمیدم کی راه به
صورت باز کرده بودن رو پاک کردم.خم شدمو سنگ قبرو بوسیدم.به سمت خروجی حرکت کردم.برای یه لحظه انگار سنگینی نگاهی
رو حس کردم.ولی وقتی به همون سمت برگشتم چیزی ندیدم!خیالتی شدم حتما.
*جزومو باز کردم و محض رضای خدا سعی کردم یکم درس بخونم.صدای گوشیم بلند شد،چشمامو تو حدقه چرخوندم،من میخوام درس
بخونما اما نمیذارن.نگاهی به اسکرین گوشی کردم،عمو بود.

romangram.com | @romangram_com