#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_120
تو چشاش زل زدمو صادقانه گفتم:
_چون به پولش احتیاج دارم.
چشماش کمی گنده شد.
_چرا به پولش احتیاج داری؟تو که مشکل مالی نداری!
_میخوام ماشین بخرم.
تک خنده ای کردو گفت:
_خب اینو باباتم میتونه برات بخره.
شونه ای بالاانداختمو گفتم:
_اره میتونه،اما من میخوام رو پای خودم وایسم،خودم کار کنم و با پولی که خودم بدست میارم ماشین بخرم.
چشماش برقی زد،انگار که از حرفم خیلی خوشش اومد.چند بار دهنشو باز و بسته کرد تا چیزی بگه،اخر سر گفت:
_اینکه خیلی عالیه.
دست به سینه وایسادمو گفتم:
_حالا چرا پرسیدی؟
_ازت میخوام که بیای و تو شرکت من کار کنی.
با تعجب گفتم:
_چرا؟شرکت تو اونقدری بزرگ هست که نیازی به من که ترم اولیم نداره!
لبخند مهربونی زد و گفت:
_نه عزیزم اینجوری که تو میگی نیست،اگه بیای شرکت من هم میتونی تو یه شرکت بزرگتر و معتبر تر مشغول به کار شی هم اینکه با
توجه به مهندسای متبحری که تو شرکتم مشغول به کار هستن میتونی خیلی چیزا ازشون یاد بگیری،شرکتم بهت کمک میکنه تا رشد
کنی،بعدشم زودتر میتونی ماشینتو بخری چون حقوقش چند برابر حقوقیه که الان میگیری.
با اخم گفتم:
_من نیازی به ترحم ندارم.
مثل خودم اخمی کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com