#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_118
با کنجکاوی سرمو اوردم بالا که دیدم بدون بلوز روبه روم وایساده.مات و مبهوت به هیکلش زل زدم،یکدفعه به خودم اومدم دستامو
گذاشتم رو چشام و جیغ جیغو گفتم:
_بی ادب بپوش اون بی صاحابو.
قهقهه ای زد،انگار از حرص دادنم لذت میبرد.دوباره با جیغ گفتم:
_میگم بپوش.
صدای خش خش لباسش اومد،انگار که داشت میپوشید.با صدایی که خنده توش به خوبی مشهود بود گفت:
_بفرما خانوم گربه پوشیدم.
دستامو از رو چشام برداشتمو نگاهی بهش انداختم،پوشیده بود اما دکمه هاشو نبسته بود.با اخم غلیظی گفتم:
_چرا دکمه هاتو نبستی؟ببند ببینم.
انگار از ادامه این بازی و حرص دادن من لذت میبرد،چون اون خنده مزخرف گوشه لبش از رو صورتش پاک نمیشد.
_حوصله ندارم دکمه هامو ببندم،کاش یه حوری بهشتی نازل میشد و دکمه هامو میبست.
صدامو کلفت کردمو با حالت مسخره سعی کردم اداشو در بیارم:
_حوری بهشتی حوری بهشتی.
قهقهه بلندی زد که دومتر پریدم هوا.
*
_این چه طرز خندیدنه؟زهرم ترکید.
با خنده دست دراز کرد و لپمومحکم کشید و گفت:_فسقلی.
با اخم جای دستشو مالیدم،بیشعور چقدر محکم کشید.
_خب خب نپیچون خانوم گربه زودی نشونم بده.
_اول دکمه هاتو ببند.
_نه دیگه من که راحتم نکنه دکمه هام بازباشه تو نمیتونی نگاهتو کنترل کنی؟
تو چشمای شیطونش زل زدمو گفتم:
_نخیرشم اصلا اینطوری که تو میگی نیست.
romangram.com | @romangram_com