#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_117

با اکراه از جام بلند شدم و پشت سرش حرکت کردم.با این کفشای پاشنه ده سانتی بزور سرم تا سرشونه هاش میرسید داشتیم به سمت
حیاط پشتیشون میرفتیم.وقتی مطمئن شد جایی که هستیم به هیچکس دید نداره رو تنه درختی تکیه زد و دست به سینه وایساد،لبخند کجی
زد و گفت:
_خب نشونم بده

اخمی کردمو متقابلا دست به سینه وایسادمو گفتم:
_نمیشه اینو بیخیال شی و یکار دیگه انجام بدم؟
اخمی کرد و گفت:
_جر زن.
با اخم گفتم:_من جر زن نیستم.
_هستی
_میگم نیستم.
_هستی هستی هستی.
جیغ خفیفی کشیدمو گفتم:
_نیستم نیستم نیستم.
تو یه حرکت جاهامونو عوض کرد.حالا من به تنه درخت چسبیده بودم اونم روبه روم با فاصله خیلی کمی وایساده بود اما بدون اینکه بهم
بخوره.با اخم بهش زل زدم،بخاطر بلندی قدش سرمو بالا گرفته بودم.سرشو اورد پایین تا باهام چشم تو چشم شه،لبخند دلفریبی زد و
گفت:
_اگه نیستی پس همین الان نشونم بده.
سرمو انداختم پایینو گفتم:
_خب خالکوبیم جای مناسبی نیست رو کمرمه،انتظار داری لباسمو دربیارم و کمرمو بهت نشونم بدم؟چجوری اخه؟
صدای خنده ارومشو شنیدم ولی سرمو بالا نیاوردم.بعد دو دیقه گفت:
_به همین راحتی،نگام کن.

romangram.com | @romangram_com