#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_112
_اره.دختره نگاهی بهم انداخت انگار یه موجود ناشناخته فضایی روبه روش وایساده بود،با تعحب به دختره نگاه کردم،چرا اینجوری نگام
میکنه؟دختره کمی خودشو جمع و جور کرد و گفت:
_بریم خانوم؟
نگاهی به ازاد انداختمو گفتم:
_بریم.
پشت سر دختره کشیده شدم،رفتیم طبقه دوم،از داخل یه راهرو عبور کردیم،رو به روی اتاقی وایساد.با کارتی که ازاد بهش داده بود در
اتاق رو باز کرد و روبه من گفت:
_بفرمایید خانوم.
وارد اتاق شدم،در یک کلام میشه گفت محشرررررر بود،اتاقش اندازه کل خونمون میشد!!
_من بیرون منتظرتون هستم تا تعویض لباس کنین.
سری به عنوان تائید براش تکون دادم.نگاهم دور تا دور اتاق در حال گردش بود،فوق العاده بود.دکمه های پالتومو باز کردم.کل اتاق بوی
ازاد و میداد،ناخداگاه نفس عمیقی کشیدم.بعد عوض کردن لباسم از اتاق خارج شدم،احساس میکردم زیادی ساده شدم،بعلاوه اینکه هیچ
ارایشی هم نداشتم!عسلو دیدم،اخیش بالاخره یه اشنا دیدم.حرکت کردم سمتش،یه دکلته کوتاه قرمز پوشیده بود،موهاشم فر کرده بود با
دیدنم لبخندی زد و گفت:
_سلام به ستاره سهیل،خانوم گربه خودمون.
با لبخند با عسلو دوستش سلام احوالپرسی کردم،ازاد اومد کنارمون،عسل چشمکی زد و با لحن شیطونی گفت:
_داداشی ازادم میبینم که هم تو هم حوا اسپرت پوشیدینو یجورایی ِست کردین،خبریه؟
تازه متوجه لباس ازاد شدم،اون الان باید کت شلوار میپوشید،نه بلوز شلوار!ازاد چشمکی بهم زدو رو به عسل گفت:
_اره عسلی حوا خانومم شده،خیلی وقته.
با چشمای گنده شده نگاش کردم.عسل با خنده گفت:
_اگه یه درصدم میخواستم باور کنم با این چشمای گنده شده حوا عمرا باور میکردم.
هر سه تامون زدیم زیر خنده،ازاد با اخم و لحن عصبی که مصنوعی بودنش ضایع بودرو به من گفت:
_همش سوتی بده باشه؟نذاشتی یکم این خاله قزی رو سرکار بذارم.
romangram.com | @romangram_com