#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_29

او چوبه را کمربن دور چرمی غلاف درون دش دستانش ، ایستاد دیوار کنار راحت و گذاشت را در جیب
شوخی کردم فکر . ماندم منتظر . داد قرار شلوارش می کند ، زمانی اما که فهمیدم ، نگفت دیگری چیز
که جدی گفته است . با یک آنچه ، انداختن بالا شانه که می دانستم را . گفتم
قوی تاثیر همیشه نقره « ای روی هر . اگر داشته جادویی موجود به ت رونیرو کافی ی اندازه توش بذاری
می بزنه صدمه بهشون تونه یا بر عکس ، . کنه کمکشون این چوبه ها هستند محکم و قوی خیلی ، چون به
چهار تا دارن نیاز مختلف موروی تا اونها .بشن ساخته از هرکدام از عنصر ها طی استفاده آهنگری می
. کنند » چیزی ناگهان و کردم اخم را در نظر : گرفتم « البته خب ، به جز روح . این چوبه ها سری فوق
هستن سلاحی تنها و اند که کردن قطع بدون سر به استریگوی ها صدمه می اون کشتن برای البته ، زنن
ها شونقلب توی باید فرو » . بره
اینا « به تو هم صدمه می » ؟ زنن
سرم را « : دادم تکان نه .. . خب آره اگه ، یک ور شی تو صدمه . کنی فرو قلبم می اما ، زنه نه اونقدری که
به یه صدمه موروی می زخمی کردن . زنه اون ها با یه دونه از چوبه این ها صدمه بهشون خیلی ممکنه
اما ، بزنه نه اونقدری که به استریگوی ها صدمه می . زنه در هر صورت این به انسان ها هم نمی صدمه
» . زنه
برای یک و شدم متوقف دقیقه با پرتی حواس به ی پنجره پشت سر شدم خیره دیمیتری . به سختی
شده پوشیده ی شیشه متوجه از انسان یادآوری ، شدم کریستالی و براق شبنم ها ای نقره های چوبه و مرا
به بادیکا ی خانه ها مرگ و خون . برگرداند از . گذشت ذهنم
دیمیت دیدن ری که مرا تماشا می باعث کرد شد خاطرات را کنار بزنم و به درس دیمیتری . برگردم
تکان سری گاهی معمولا می موضوع کردن واضح برای سوالی و داد می همانطور . پرسید که زمان می
داشتم انتظار ، گذشت به من بگوید کارم و است شده تمام می توانم به آدمک ها حمله کنم و آن ها را
.تکه پاره کنم
در عوض او ماند منتظر تا زمانی که ده دقیقه به قبلدرست ، بود مانده کلاسمان پایان از اینکه مرا به
یکی سمت از آن کند راهنمایی آدمک ها ... این یک یمرد ی با دیمیتری ، بود بزی ریش و بلوند موهای
چوبه را از اما آورد بیرون غلاف آن را به من . نداد
: دپرسی « کجا اونو فرو می » ؟ کنی
با : دادم جواب تندی حالت « توی قلب حدود قبلا ، صد بار حالا ، گفتم بهت می شه ؟بدی به من اونو
»
به داد اجازه خودش تا : بزند لبخندی « قلب » ؟ کجاست
نگاهی به او انداختم که به این معنا بود : داری جدی می گی ؟ او ای ب شانه فقط الا ان . داخت
با نمایشی یحالتبا و اطمینان به قسمت چپ سرش دیمیتری . کردم اشاره آدمک ی سینه ی قفسه را

romangram.com | @romangram_com